فرهنگ امروز/ رودلف بولتمان، ترجمه وحید صفری*:
مقاله پیشرو که به قلم رودلف بولتمان الهیدان معاصر آلمانی نگاشته شده است، به موضوع تفسیر و امکان وجود پیشفرض در آن اختصاص دارد. بولتمان در کمتر اثری به شکل مستقل به تفسیر و لوازم و بایستههای آن پرداخته و این مقاله یکی از همین آثار است. وی معتقد است اگر مفسر بخواهد بیهیچ پیشفرضی تفسیر کند باید همچون لوح سفیدی قبل از تفسیر در نظر گرفته شود و چنین وضعیتی قابل تصور نیست. از سوی دیگر بولتمان بر این باور است که تفسیر بدون پیشداوری و تعصب تنها تفسیر بایسته است. وی در قالب این مقاله، دیدگاه خود را به طور مبسوط شرح میدهد و به بررسی امکان انجام تفسیر بدون پیشفرض میپردازد.
این سوال که "آیا تفسیر بدون پیشفرض ممکن است؟" باید با "آری" پاسخ داده شود، اگر "بدون پیشفرض" به این معنا باشد: بدون آن که نتیجه تفسیر پیشاپیش مفروض گرفته شود. به این معنا تفسیر بدون پیشفرض نه تنها ممکن، بلکه لازم است. اما به یک معنای دیگر، طبعا هیچ تفسیری بدون پیشفرض نیست. چرا که مفسر یک لوح سفید نیست، بلکه با سوالهای معین و یا به عبارت دیگر با طرح سوالی به شکلی خاص، به سراغ متن میرود و از موضوع مطرح شده در متن تصور خاصی دارد.۱
این درخواست که تفسیر باید بدون پیشفرض باشد، در این معنا که نتیجه آن از قبل مفروض نباشد و یا فاقد پیشداوری و تعصب باشد، کمی نیازمند توضیح است. این خواسته قبل از هر چیز به معنای رد هر گونه تفسیر استعاری است.۲ اگر فیلون در این نسخه قانون (قوانین خاص، جلد اول، شماره ۲۶۰) که حیوان قربانی باید بیعیب باشد، ایده رواقی حکیم تاثیرناپذیر را مییابد، اگر پولس (سفر تثنیه، ۲۵: ۴) را به عنوان توصیهای تفسیر میکند که مبلغان انجیل باید از حمایت جامعه برخوردار باشند (کرنتیان اول، ۹: ۹) و اگر در نامه برنابا (۹: ۷ به بعد) خدمتکاران ۳۱۸ گانه ابراهیم (پیدایش، ۱۴: ۱۴) به عنوان پیشگویی صلیب مسیح تفسیر میشوند، روشن است که در چنین مواردی مفسر آنچه را که خود متن میگوید نمیشنود، بلکه اجازه میدهد که متن آنچه را که وی از قبل میداند، بگوید.
اما در مواردی که از تفسیر استعاری اجتناب میشود نیز گاهی تفسیر از طریق پیشداوری و تعصب هدایت میگردد.۳ مثلا جایی که پیشفرض ما این باشد که متی و یوحنا دو تن از نویسندگان اناجیل، از حواریون شخصی عیسی بودند و به این دلیل داستانها و کلمات عیسی که توسط آنان نقل شده است، از نظر تاریخی ارزشمند هستند. در این صورت باید پذیرفت که مثلا تمیز کردن معبد که طبق انجیل متی در روزهای آخر زندگی عیسی و درست قبل از مصائب وی اتفاق میافتد و در انجیل یوحنا در ابتدای ماموریت او رخ میدهد، دو بار اتفاق افتاده است. مساله یک تفسیر بدون پیشفرض بخصوص زمانی بسیار جدی است که به آگاهی عیسی از منجی میپردازد. آیا تفسیر اناجیل را میتوان با این پیشفرض جزمی پیش برد که عیسی منجی موعود بود و خود نیز به آن آگاهی داشت؟ یا اینکه این تفسیر در این باره اظهار نظر خاصی نمیکند و آن را بیپاسخ میگذارد؟ پاسخ روشن است. آگاهی احتمالی عیسی از مساله منجی یک واقعیت تاریخی است و تنها یک پژوهش تاریخی میتواند آن را به عنوان یک آگاهی آشکار سازد. اگر این پژوهش بتواند این نکته را که مسیح از منجی موعود بودن خویش آگاهی داشت، محتمل سازد، در این صورت چنین نتیجهای تنها از قطعیت نسبی برخوردار خواهد بود. زیرا پژوهش تاریخی هیچگاه نمیتواند نتایج خود را از اعتبار مطلق برخوردار سازد. هر شناخت تاریخی همواره جای بحث دارد. بنابراین، این مساله که آیا عیسی خود را منجی موعود میدانست، همواره قابل تفسیر مجدد است. هر تفسیری که پیشداوریها و تعصبهای جزمی، آن را هدایت میکنند، صدای خود متن را نمیشنود و آنچه را که خود میخواهد از متن بیرون میکشد.
مساله تفسیر بدون پیشفرض به معنای تفسیر بدون تعصب باید از همین مساله در معنای دیگری که میتوان آن را طرح کرد، متمایز گردد و در این معنای دیگر ما باید بگوییم که هیچ چیزی به عنوان تفسیر بدون پیشفرض وجود ندارد. این که عدم وجود چنین تفسیری بدان علت است که هر مفسری از طریق فردانیت خود- یعنی تعصبات و عاداتش، موهبتها و ضعفهایش – از قبل تصمیم خود را گرفته است، هیچ اهمیتی ندارد. فردانیت به این معنا همان چیزی است که مفسر باید آن را کنار بگذارد: از طریق خودسازی و از طریق آموختن گوش دادن به وسیله آن نوع از شنیدن که به چیزی جز موضوع متن علاقهمند نیست. اما در این تفسیر به نحو تغییرناپذیری روش تاریخی سوال از متن، مفروض است. در واقع تفسیر به عنوان تفسیر متون تاریخی، بخشی از علم تاریخ است.
بیشک اینکه یک متن مطابق با قوانین دستور زبان و استفاده از کلمات تفسیر شود، به روش تاریخی مربوط است و اینکه تفسیر تاریخی درباره سبک فردی یک متن بپرسد، ارتباط وثیقی با این مساله دارد. به عنوان مثال سخنان عیسی در اناجیل همنوا سبک متفاوتی با سخنان او در انجیل یوحنا دارد. این با مساله دیگری که تفسیر باید در نظر داشته باشد، مرتبط است. توجه مفسر به استفاده از کلمات، دستور زبان و سبک متن، او را به این نتیجه میرساند که هر متن با زبان زمان و چیدمان تاریخی خودش سخن میگوید. مفسر باید این را بداند. بنابراین او باید شرایط تاریخی زبان دورهای را که متن در آن پدید آمده است، بشناسد. این بدان معناست که برای درک زبان عهدجدید سوال بسیار جدی آن است که استفاده سامی از زبان، کجا و تا چه حد، زبان یونانی این کتاب را تعیین کرده است؟ برای پاسخ به این سوال به مطالعه آخرالزمانگرایی، ادبیات ربیها، متون قمران و نیز تاریخ دین هلنی نیازمند هستیم.
در اینجا به سختی فرصت طرح مصادیق و نمونهها وجود دارد و من تنها به یک مورد اشاره میکنم. کلمه (πνεύμα) در عهدجدید در زبان آلمانی به Geist (روح) ترجمه می شود. از اینجا میتوان فهمید که تفسیر در قرن نوزدهم (به عنوان مثال در مکتب توبینگن) عهدجدید را بر اساس ایدئالیسم که در اصل به یونان باز میگردد، تفسیر میکرد؛ تا این که در سال ۱۸۸۸ هرمان گونکل نشان داد که کلمه(πνεύμα) در عهدجدید معنای کاملا متفاوتی دارد یعنی به معنای قدرت و شیوه عمل خارقالعاده خداوند است.۴
یکی از پیشفرضهای روش تاریخی این است که تاریخ یک واحد به معنای یک زنجیره بسته است که در آن رویدادهای منفرد از طریق توالی علت و معلول به یکدیگر مرتبط میشوند. این بدان معنا نیست که روند تاریخ از طریق قانون علیت تعیین شده است و هیچ تصمیم آزاد انسانی وجود ندارد که روند رویدادها را تعیین کند. اما حتی یک تصمیم آزاد بدون یک علت و یا انگیزه روی نمیدهد و وظیفه یک مورخ آن است که تلاش کند انگیزههای انسانها را بداند. همه تصمیمها و عملها علتها و نتایج خاص خود را دارند؛ روش تاریخی این نکته را مفروض میدارد که در اصل نشان دادن این تصمیمها و اعمال و ارتباط آنها و بنابراین درک کل روند تاریخ به عنوان یک وحدت بسته، ممکن است.
این بسته بودن بدان معناست که زنجیره رویدادهای تاریخ نمیتواند از طریق مداخله قدرتهای فوقطبیعی از ماوراء جهان پاره شود و بنابراین هیچ معجزهای به این معنای کلمه نمیتواند روی دهد. چنین معجزهای رویدادی خواهد بود که علت آن در درون تاریخ قرار نمیگیرد. در حالی که به عنوان مثال، نقلهای عهدقدیم درباره مداخله خداوند در تاریخ سخن میگوید، علم تاریخ نمیتواند چنین عملی را از سوی خداوند بازگو کند، بلکه تنها میفهمد کسانی هستند که به خدا و به عمل او اعتقاد دارند. قطعا علم تاریخ به عنوان یک علم نمیتواند بگوید که این ایمان یک نوع توهم است و هیچ عملی از سوی خداوند در تاریخ نبوده است. بلکه به عنوان علم خودش نمیتواند چنین عملی را درک کند و به گونهای عمل کند که گویی چنین چیزی اتفاق افتاده است. این علم تنها میتواند هر کس را آزاد بگذارد که خودش تصمیم بگیرد که آیا میخواهد عمل خداوند را در یک رویداد تاریخی ببیند یا خیر. اما خود تاریخ، آن رویداد تاریخی را بر اساس علتهای تاریخی حال در جهان برای آن رویداد درک میکند.
بر اساس چنین روشی است که علم تاریخ به کار بر روی تمام مدارک تاریخی میپردازد. اگر اساسا بخواهیم که متون موجود در کتاب مقدس را به نحو تاریخی بفهمیم، نمیتوانیم هیچ استثنایی را برای آنها قائل شویم. همچنین نمیتوان ادعا کرد که نوشتههای موجود در کتاب مقدس نمیخواهند مدارک تاریخی باشند، بلکه شواهدی بر ایمان و اعلام هستند. البته آنها چنین شواهدی هستند. اما اگر بخواهند با چنین عنوانی درک شوند، قبل از آن باید به نحو تاریخی تفسیر شوند، زیرا آنها با زبانی عجیب، با مفاهیم یک زمان دور، و از تصویری از جهان که برای ما بیگانه است، سخن میگویند. سادهتر آنکه آنها باید ترجمه شوند و ترجمه کار علم تاریخ است.
۲-۲ اما اگر ما از ترجمه سخن بگوییم، در یک آن با مساله هرمنوتیکی مواجه میشویم.۵ ترجمه کردن به معنای قابلدرک کردن است و پیشفرض این، وجود یک درک است. درک از تاریخ به عنوان زنجیرهای از علت و معلولها درکی از نیروهای مؤثر را پیشفرض میدارد که پدیدههای منفرد را به یکدیگر مربوط میکنند. چنین نیروهایی عبارتند از نیازهای اقتصادی، ضرورتهای اجتماعی، تلاش برای قدرت سیاسی، هوسها، ایدهها و آرمانهای انسانی. مورخان در ارزیابی چنین عواملی متفاوتند و در هر تلاشی برای به دست آوردن یک دیدگاه متحد، مورخ منفرد از طریق شیوه خاصی برای پرسیدن سوالها، یعنی از طریق چشمانداز خاصی هدایت میشود.
این به معنای ابطال تصویر تاریخی نیست، به شرطی که چشماندازی که مفروض است یک تعصب نباشد، بلکه راهی برای پرسیدن سوالها باشد و مورخ آگاه باشد که این راه پرسیدن سوالها در پرسیدن از پدیده یا متن از این چشمانداز خاص، تک وجهی است. تصویر تاریخی تنها هنگامی ابطال میشود که یک راه خاص برای پرسیدن سوالها، تنها راه پرسیدن سوالها در نظر گرفته شود – به عنوان مثال هنگامی که تمام تاریخ به تاریخ اقتصادی تقلیل یابد. پدیدههای تاریخی چند وجهیاند. رویدادهایی مانند اصلاحات دینی، میتواند از منظر تاریخ کلیسا و نیز تاریخ سیاسی، تاریخ اقتصادی و نیز تاریخ فلسفه دیده شود. عرفان میتواند از منظر اهمیت آن در تاریخ هند و غیره – مورد مطالعه قرار گیرد. اما اگر تاریخ بخواهد اساسا درک شود، همیشه راه خاصی از پرسیدن سوالها پیشفرض گرفته میشود.
به علاوه نیروهایی که در مرتبط ساختن پدیدهها موثرند، تنها در صورتی قابل درکند که خود پدیدهها که از این طریق مرتبط میشوند، نیز درک شوند. این بدان معناست که درک خود موضوع متعلق به درک تاریخی است. آیا انسان میتواند بدون داشتن هیچ مفهومی از دولت و عدالت که در طبیعت خودشان تنها ایدههایی هستند نه محصولات تاریخی، تاریخ سیاسی را درک کند؟ آیا انسان میتواند تاریخ اقتصادی را بدون داشتن مفهومی از معنای عام اقتصاد و جامعه درک کند؟ آیا انسان میتواند تاریخ دین و فلسفه را بدون دانستن اینکه دین و فلسفه چیست، درک کند؟ انسان نمیتواند ارسال نامه نود و پنج مادهای مارتین لوتر در سال ۱۵۱۷ را بدون درک معنای اعتراض علیه کاتولیسیزم در زمان وی، درک کند. انسان نمیتواند مرامنامه کمونیستی در سال ۱۸۴۸ را بدون درک اصول سرمایهداری و سوسیالیسم درک کند. انسان نمیتواند تصمیم افرادی را که در تاریخ فعالند درک کند بدون این که انسانها و امکانات آنها را درک کند. به طور خلاصه درک تاریخی درکی از موضوع خود تاریخ و از مردان و زنانی که در تاریخ فعالند را مفروض میدارد.
اما این به معنای گفتن آن است که درک تاریخی همیشه این مطلب را که مفسر با موضوعی که (به طور مستقیم یا غیر مستقیم) در متن بیان میشود، ارتباط دارد، مفروض میدارد. این ارتباط ریشه در سیاق زندگی مفسر دارد. تنها کسی که در یک دولت یا یک جامعه زندگی میکند، میتواند پدیدههای سیاسی و اجتماعی گذشته و تاریخ آنها را دریابد، درست همان طور که تنها کسی که ارتباط با موسیقی دارد میتواند متنی را که با موسیقی سر و کار دارد، دریابد و مانند آن.
بنابراین درک خاصی از موضوع متن که ریشه در ارتباط زندگی با آن دارد، همیشه در تفسیر مفروض است و تا این حد هیچ تفسیری بدون پیشفرض نیست. من این درک را "درک پیشین" مینامم. این درک بیش از آن که بر تعصب مشتمل باشد، بر یک چشمانداز خاص مشتمل است. تصویر تاریخی تنها در صورتی ابطال میشود که درک پیشین خود را یک درک قطعی بداند. اما ارتباط زنده تنها زمانی واقعی است که موضوعی که متن به آن میپردازد، مورد دغدغه ما و مشکلی برای ما باشد. اگر ما از تاریخ پرسشی بپرسیم که ریشه در یک دغدغه زنده برای مشکلات خودمان داشته باشد، واقعا شروع به سخن گفتن با ما میکند. از طریق بحث با گذشته، گذشته زنده میشود و ما هنگام آموختن تاریخ میآموزیم که وضعیت حال حاضر خود را بشناسیم: شناخت تاریخ، در همان حال شناخت خود ماست. درک تاریخ تنها برای کسی ممکن است که به عنوان یک مشاهدهگر بیطرف و غیر سهیم در مقابل آن نایستد، بلکه در درون آن قرار گیرد و در مسئولیت آن سهیم شود. ما از این مواجهه با تاریخی که ریشه در تاریخمندی فرد دارد، با عنوان "مواجهه وجودی" یاد میکنیم. مورخ در آن با تمام وجودش سهیم میشود.
این ارتباط وجودی (اگزیستانسیال) با تاریخ پیشفرض اساسی درک آن است.۶ این به معنای "ذهنی" بودن درک تاریخ به این معنا که وابسته به ترجیح شخصی شخص مورخ باشد، و از این طریق تمام اهمیت عینی خود را از دست بدهد، نیست. بلکه بر عکس، بدان معناست که تاریخ را میتوان دقیقا در معنای عینی آن درک کرد، تنها در صورتی که فاعل شناسا به لحاظ وجودی دلمشغول و زنده باشد. این بدان معناست که طرح عین و ذهن که برای علم طبیعی اعتبار دارد، برای درک تاریخی معتبر نیست.۷
آنچه که گفته شد، شامل بینشی مهم میشود، یعنی این که شناخت تاریخی هیچگاه بیش از درک پیشینی که مورخ با آن به پدیدههای تاریخی برای پرسیدن درباره آنها نزدیک میشود، پایان یافته و قطعی نیست. اگر پدیدههای تاریخی واقعیتهایی نیستند که بتوان آنها را به نحوی بیطرفانه مشاهده کرد، بلکه خود را در معنایشان تنها برای کسی که به شکلی زنده با پرسشهایش به آنها نزدیک میشود، آشکار میسازند، تنها در اینکه در هر وضعیت جدیدی به شکلی تازه و نو سخن میگویند، درکپذیر هستند. در واقع، خود پرسیدن، حاصل وضعیت تاریخی کنونی [فرد پرسش کننده] است؛ ادعاهای کنونی و مشکلاتی که در حال حاضر مفروض است، آن را پدید می آورد. به این دلیل تحقیق تاریخی هیچگاه پایانیافته نیست، بلکه باید همیشه بیشتر تداوم یابد. طبیعتا عناصری از شناخت تاریخی وجود دارند که میتوان آنها را به عنوان شناخت قطعی در نظر گرفت، یعنی عناصری که تنها به رویدادهایی مربوط هستند که میتوان آنها را به لحاظ گاهشمارانه و محلی ثبت کرد. به عنوان مثال ترور ژولیوس سزار یا ارسال نامه نود و پنج مادهای لوتر. اما آنچه را که این رویدادها به عنوان رویدادهای تاریخی، معنا میدهند، نمیتوان به نحو قطعی تثبیت کرد. بنابراین انسان باید بگوید که یک رویداد تاریخی تنها در آینده میتواند برای آنچه که هست – دقیقا به عنوان یک رویداد تاریخی – شناخته شود و انسان همچنین میتواند بگوید که آینده یک رویداد تاریخی متعلق به آن است.
به طور طبیعی عناصر شناخت تاریخی میتوانند منتقل شوند، نه به عنوان شناخت قطعی بلکه به شکلی که درک پیشین نسل بعدی را روشن کند و توسعه دهد. با این حال این عناصر در معرض انتقاد نسل بعدی قرار دارند. آیا امروز ما میتوانیم معنای دو جنگ جهانی را پیشبینی کنیم؟ خیر. این که یک رویداد تاریخی به چه معناست همیشه تنها در آینده آشکار میشود. این معنا تنها هنگامی که تاریخ به پایان میرسد، معنای خود را آشکار میسازد.
۳-۱ نتایج این تحلیل برای تفسیر نوشتههای کتاب مقدس چیست؟ این نتایج را میتوان به شکل اصول زیر تقریر کرد:
۱. تفسیر نوشتههای کتاب مقدس مانند هر تفسیر دیگری از یک متن باید بدون تعصب باشد.
۲. اما تفسیر بدون پیشفرض نیست، زیرا به عنوان یک تفسیر تاریخی روش تحقیق تاریخی- انتقادی را پیشفرض میدارد.
۳. همچنین ارتباط زندگی مفسر با موضوعی که کتاب مقدس بدان مربوط است و یک درک پیشین به همراه آن، مفروض است.
۴. این درک پیشین بسته و پایانیافته نیست، بلکه باز است به طوری که امکان آن وجود دارد که یک مواجهه وجودی با متن و یک تصمیم وجودی، وجود داشته باشد.
۵. درک متن هیچگاه قطعی نیست، بلکه همچنان باز باقی میماند زیرا معنای کتاب مقدس خود را در هر زمانی در آینده، نو به نو آشکار میسازد.
بعد از آنچه که پیش تر گفته شد، نیاز به اضافه کردن چیزی برای توضیح اصل اول و دوم نیست. در مورد اصل سوم، درک پیشین مورد نظر، در سوال درباره خداوند که در زندگی انسان زنده است، ریشه دارد. این بدان معنا نیست که مفسر باید هر چیز ممکنی را درباره خداوند، بداند، بلکه تنها به این معناست که او توسط سوال وجودی درباره "نجات"، یا درباره رهایی از مرگ، یا درباره اطمینان از یک سرنوشت همیشه متغیر، و یا درباره حقیقت در میان یک جهان اسرارآمیز، به حرکت در میآید.
درباره اصل چهارم مواجهه وجودی با متن میتواند به یک "آری" و نیز به یک "خیر" منتهی گردد، به اعتراف به ایمان یا ابراز عدم ایمان. زیرا در متن، مفسر یا با یک ادعا مواجه میشود، یا یک خودشناسی به او عرضه میگردد که میتواند (به عنوان یک موهبت) پذیرفته و یا رد شود و بنابراین باید تصمیم بگیرد. اما حتی در حالت "خیر" نیز درک مورد نظر مشروع است، زیرا یک پاسخ واقعی به سوال متن است، که یک تصمیم وجودی است و نمیتواند با استدلال رد شود.
تا آنجا که به اصل پنجم مربوط است، از آنجا که متن با وجود سخن میگوید، هیچگاه درک قطعیای از آن وجود ندارد. تصمیم وجودیای که تفسیر از آن بیرون میآید نمیتواند منتقل شود، بلکه همواره باید از نو اتخاذ شود. البته این بدان معنا نیست که در تفسیر کتاب مقدس امکان هیچ استمراری وجود ندارد. ناگفته پیداست که نتایج تحقیق روشمند تاریخی- انتقادی قابل انتقال است، حتی اگر تنها با آزمون مستمر انتقادی بتوان بر این نتایج تسلط یافت. اما حتی در ارتباط با تفسیر که دارای مبنای وجودی است، تا آنجا که راهنماییای برای آیندگان فراهم میکند،- همان طور که به عنوان مثال در درک لوتر از آموزه پولسی آمرزش از طریق ایمان تنها، این کار را انجام داده است- استمرار وجود دارد. همان طور که این درک باید در بحث از تفسیر کاتولیک دائما از نو به دست آید، همچنین هر تفسیر واقعی که خود را به عنوان یک راهنما عرضه کند در همان حال سوالی است که باید همیشه از نو و به طور مستقل پاسخ داده شود. از آنجایی که مفسر به شکلی تاریخی وجود دارد و باید کلام کتاب مقدس را آنگونه که با وضعیت خاص تاریخی او سخن میگوید، بشنود، او کلام قدیمی را دائما از نو خواهد شنید. این کلام دائما از نو این مطلب را آشکار خواهد ساخت ما که هستیم و خداوند کیست، و مفسر باید این مطلب را همواره در مفاهیم نو و تازه بیان کند. بنابراین، این موضوع حتی درباره کتاب مقدس درست است که تنها تاریخ و آیندهاش به آن هستی و موجودیت میبخشد.
*دکترای الاهیات جدید و فلسفه دین از دانشگاه قم.
این مقاله ترجمهای است از:
Rudolf Bultmann, “Ist voraussetzungslose Exegese moglich?”, im Glauben und Vershtehen, Bd. ۴, Tubingen, UTB FUR WISSENSCHAFT, Vierte Auflage, (۱۹۹۳).
این مقاله برای نخستین بار در منبع زیر منتشر شد:
Theologische Zeitschrift ۱۳, ۱۹۵۷, S. ۴۰۹-۴۱۷
پی نوشت ها
۱. والتر باومگارتنر Walter Baumgartner که مقاله پیشرو به وی تقدیم میشود در مجله((Scweiz. Theol. Umschau۱۱ (۱۹۴۱) مقالهای منتشر کرده است با عنوان "Die Auslegung des Alten Testament im Streit der Gegenwart" در حالی که من کاملا با سخنان او در آنجا موافقم اما امیدوارم که او با این کار من موافق باشد که تلاش میکنم تاملات هرمنوتیکی را بیشتر به پیش برم. // ۲. اگر در متن یک استعاره وجود داشته باشد، بدیهی است که باید آن را به عنوان یک استعاره توضیح داد. اما چنین توضیحی به هیچوجه استعاری نیست، بلکه در پی معنایی است که خود متن آن را اراده کرده است. // ۳. انتقاد از چنین تفسیری که گرانبار از پیش داوریها است، مسأله اصلی مقاله والتر باومگارتنر است.
۴. H. Gunkel, Die Wirkungen des Heil. Geistes nach der popularen Anschauung der apostol. Zeit und der Lehre des Ap. Paulus (۱۸۸۸; ۳. Aufl. ۱۹۰۹).
۵. مطالبی را که در ادامه می آید با مقاله زیر از من مقایسه کنید:
“Das Problem der Hermeneutik” in: Galuben und Verstehen ۲ (۱۹۵۲), S. ۲۱۱-۲۳۵;
همچنین به مقاله من با عنوان:
“Wissenschaft und Existenz” in: Ehrfurcht vor dem leben. Festschr. f. Alb. Schweitzer (۱۹۵۴), S. ۳۰-۴۵.
که در همین مجلد در صفحات زیر آمده است:
S. ۱۰۷-۱۲۱.
و در نهایت کتاب زیر:
History and Eschatology (۱۹۵۷) bzw. Geschichte und Escatologie (۱۹۵۷), Kap. VIII.
۶. بدیهی است که ارتباط اگزیستانسیال با تاریخ نباید شکلی آگاهانه به خود گیرد. تأمل تنها میتواند به فساد آن منجر شود. // ۷. من در اینجا به برخی سوالهای خاص نمیپردازم. سوالهایی مانند این که چگونه یک ارتباط اگزیستانسیال با تاریخ میتواند در پژوهشهای مربوط به دستور زبان، واژگان، آمار، وقایعنگاری و جغرافیا مؤثر باشد، یا چگونه مورخ ریاضی یا فیزیک با موضوع مورد مطالعه خود میتواند به شکل اگزیستانسیال درگیر شود. اینجا است که انسان به فکر افلاطون میافتد!
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت