فرهنگ امروز/ نادر شهریوری (صدقی):
در آتن شایعاتی گوشبهگوش شنیده میشد که سقراط پنهانی به ائوریپیدس در نوشتن تراژدیهایش کمک میکند. درباره صحت و سقم این شایعه نمیتوان چندان مطمئن بود، حتی اگر موضوع را صرفا شایعهای و نه بیش به حساب آوریم، در این تردیدی نیست که سقراط که حوصله تماشای هیچ تراژدیای را نداشت، برای تماشای نمایشهای ائوریپیدس همواره حاضر بود. حضور سقراط در محل نمایشهای اوریپید نه از باب تفریح و نه از ذوقی زیباییشناسانه که بهواسطه تعلقخاطر و همفکری بود که وی به ائوریپیدس از بزرگترین تراژدینویسان یونانی داشت.*
ائوریپیدس در کنار آیسخولوس (آشیل) و سوفوکل یکی از سه تراژدینویس بزرگ یونان باستان و از نظر زمانی آخرین آنان بود. اما از این سه ائوریپیدس به سقراط نزدیکتر بود، این دو خصائل مشترک بسیار داشتند: «ذهنی جستوجوگر و خردهسنج، قانعنشدن به پاسخهای متعارف و ناسازگاری با هر چیز که رنگی از خودنمایی داشت١.»ذهن جستوجوگر و خردهسنج ائوریپیدس را به تجزیه و تحلیل و تأملات روانشناسانه کشاند، کاری که سقراط زندگی خود را بر سر آن نهاده بود. سقراط به تعبیری بنیادگذار عقل استدلالی بود، مقصود از عقل استدلالی، به معنای دقیقتر، عقلانیکردن امور و «کندوکاو در ذهن شخصیتها و پیبردن به اعمال آنها»٢ است. تا قبل از این، آن دو تراژدینویس بزرگ دیگر و بهطورکلی یونانیان آن دوره چندان علاقهای به این قبیل امور نداشتند. آنچه برایشان اهمیت داشت نه ذهنیت و ویژگی روحی و خصوصیات شخصی بلکه کنشی بود که از قهرمانان سر میزد. «در اورستیا دیدهایم که آیسخولوس هیچگاه ما را از جزئیات شخصیت اورستس آگاه نمیکند، درواقع اهمیت این شخصیت به خاطر اعمالی است که از او سر میزند نه به خاطر هویت او.»٣
ائوریپیدس در مقایسه با تراژدینویسان بزرگ قبل از خود تراژدینویسی رئالیستیتر و بالطبع ملموستر و از نظر اجتماعی، نوع اجتماعی تنوعیافتهتری بود. مقصود از تنوع اجتماعی آن است که وی به علائق و خصوصیات دامنه وسیعتری از مردم توجه میکرد و درصدد برمیآمد تا ذائقه عمومی آنان را مدنظر قرار دهد. این رابطه دوسویه میان ائوریپیدس و تماشاگر تأثیری اساسی در آثار وی برجای گذاشت. در عالم نمایش با ائوریپیدس است که ذائقه تماشاگر اهمیت پیدا میکند. زیرا این ائوریپیدس بود که تماشاگر را بر روی صحنه آورد. با ورود تماشاگر ائوریپیدس تلاش میکند تا نمایشهایش را با مسائل و معضلات آنان میزان کند. از آن پس پای زندگی و واقعیتهای ملموس روزانه مطرح میشود زیرا آنچه برای تماشاگر اهمیت پیدا میکند، مسائل روزانه زندگی است که تماشاگر دوست میدارد آن را در نمایش ببیند و با آن رابطه برقرار کند تا کنشهای نمایشی برای او قابل فهمتر باشد. این موضوع را آریستوفان بهخوبی دریافته بود. «آریستوفان مدعی است که نمایشهای ائوریپیدس دموکراتیک است، چراکه آدمهایی واقعی دارد که به زبانی قابل فهم برای تماشاگران حرف میزنند و برخی از شخصیتهای گمنام نقشهایی بهیادماندنی دارند مثل دایه در آغاز مدهآ و دایهی فایدرا در ایپولیتوس (که نقش اساسی در کل نمایشنامه دارد) همچنین دو پیرمرد خونآشام در ایون و الکترا که شخصیتهای اصلی را به کینجویی برمیانگیزند.»٤
با دموکراتیکشدن نمایش توسط ائوریپیدیس، قهرمانی و اساسا جهانبینی قهرمانی بهتدریج کنار گذاشته میشود. در این شرایط دیگر قهرمان واجد خصائلی ویژه و منحصربهفرد نیست، تا قبل از ائوریپیدس قهرمان تراژیک چهبسا ضرورتا القاکننده شکوه بود: حس «بالا»بودن و از بالا به فرد نگریستن حتی آنهنگام که قهرمان فرومیافتد از ویژگیهای قهرمان است و از این نظر قهرمان در جایگاهی رفیع در کنار خدایان و نیمهخدایان قرار میگیرد. اما با ورود ائوریپیدس به جرگه تراژدینویسان قهرمان منحصربهفرد عمومی و به تعبیر آریستوفان دموکراتیک میشود و نهفقط اشخاص که مکانها نیز دموکراتیک میشوند. مکانهایی که ائوریپیدس کنشهای نمایشیاش را به نمایش درمیآورد نه دیگر کاخها، مکانهای مسطح، رفیع و ... که تماشاگر را مرعوب خود میکند، بلکه مکانهایی عمومی، میدانها و یا حتی کلبههای روستاییاند. ائوریپیدس در نمایشهایش زبان محاوره را نیز عمومی میکند و به یک تعبیر زبان متمایز تراژدی را به زبانی معمولی برمیگرداند تا تماشاگرانی که او آنها را به سالن نمایش آورده، آدمهایی مانند خود را مشاهده کنند و بههیچرو احساس ازخودبیگانگی نکنند. به بیانی کوتاهتر ائوریپیدس با نمایشهای خود پای زندگی و واقعیتهای روزانه را به صحنه آورد که تا پیش از آن فقط عظمت، قهرمانی و جسارتهای انسانی را به نمایش درمیآوردند.
هنگامی که ذائقه تماشاگر بااهمیت به حساب میآید و تماشاگر با ورود به سالن نمایش، بازیگرانی مانند خود را بر صحنه میبیند، تا بدان حد که احساس میکند با مشکلات و مسائلی مواجه میشود که خود در زندگی روزمره با آنها دستوپنجه نرم میکند، حسی از همذاتپنداری در خود پیدا میکند. در این شرایط او به خود این اجازه را میدهد که به داوری درباره نمایشی بپردازد که آن را در زندگیاش تجربه میکند. وقتی داوریکردن و به یک طریق قضاوتکردن نیک و بد با سقراط به اندیشهای غالب در یونان بدل گردید و همین نوع داوری در جهان نمایشی نیز با ائوریپیدس تکمیل شد، همزمان مقدمات سستی تراژدی پدید آمد.
اگرچه «ائوریپیدس و مخاطبانش هیچیک از اصطلاح جدید روانشناسی سر درنمیآورند»٥ اما علاقه وی به کندوکاو در ذهن و مسائل ایدهآلیستی در نهایت او را به سنجش درباره میزان تقصیر، گناه و حسن مسئولیت نسبت به دیگران کشانید. تولید این مفاهیم که بهواسطه سقراط و همراهی ائوریپیدس انجام میگرفت آن سرخوشی قهرمانان تراژیک قبل از ائوریپیدس را به محاق برد و همزمان و به موازات آن قصور، پشیمانی و حس گناه و به تعبیر نیچه سردرگریبان خود فرو بردن را که بعدها در رم و مسیحیت به تفکری غالب بدل گردید جایگزین کرد، در اینجا میتوان به رابطهای معکوس میان حس گناه و حس تراژیک توجه کرد: حس گناه مانع از حس تراژیک میشود.
چنانکه برمیآید با ائوریپیدس علاقه به مضامین فلسفی بهتدریج رشد پیدا میکند و همزمان با آن علاقه به تحلیل و تجزیه مفاهیم نیز شدت میگیرد و همچنین سستی تراژدی قوت پیدا میکند. «نمایشنامه ائوریپیدس در بحث از مسئله گناه و انگیزههای عمل تراژیک از جنبه دیگری از طرز تفکر سوفسطائیان پرده برمیگیرد و آن علاقه به لفاظی است و این خصیصه همراه با عشق و علاقه به مضامین فلسفی، بر سقوط ملاکهای زیباییشناختی و حتی به تعبیر دیگر بر قبول شتابآمیز مواد و مصالحی که به شیوهای هنرمندانه پیراسته نشدهاند اشاره میدارد»,٦
جلوهای از سستی تراژیک همراه با بروز حسی از گناه و تردید را ائوریپیدس در «الکترا» به نمایش درمیآورد. «الکترا» نام نمایشی از اوریپید است. الکترا دختر آگاممنون است، پادشاهی که با دسیسه همسر خود کلوتمنسترا به قتل رسیده است. الکترا را از کاخ بیرون کردهاند و او به ناگزیر همسر مردی دهقان شده است. الکترا این حقارت را از چشم مادر خویش میبیند و از او متنفر است. تنفر او شاید بیشتر به خاطر حقارتی باشد که به وی شده است.
اما در هرحال او نمیتواند با زندگیاش کنار بیاید. ائوریپیدس به الکترا جنبهای روانشناسانه نیز میدهد: «این نمایشنامه در سطح روانشناسانه نشان میدهد که ما میتوانیم خود را در سوگواریمان غرق کنیم و خود را به زندگی ماننده به مرگ با چسبیدن به گذشته محکوم کنیم,٧» اما این تنها الکترا نیست که از طرف مادر خود رانده شده است. اورستس برادر وی نیز تحقیر شده و آواره گشته است. هر دو فرزند به خاطر خیانت به پدر درصدد انتقام برمیآیند. اگرچه اورستس هیچ نقشه و یا تدارکی برای قتل مادر و مردی که عصای پادشاهی پدر را در دست گرفته، تدارک نمیبیند اما این هر دو در مسیر تراژیک فرورفتن به رنج و نابودی قرار میگیرند. اورستس سرانجام مبادرت به قتل مادر و همدستش میکند.
«اورستس: ای خاک و ای خدای بیننده هرچه هست
بنگرید بر من و کار من
که اینک آغشته خون و خوف ایستادهام
آنک دو لاشه خونین
که ضربت دست من به خاک افکند
به بادافره عذابی که دیدم.»٨
قتل مادر، اورستس و الکترا را در اندوه فرو میبرد. کسی که مادر خود را بکشد قهرمان نیست، ضدقهرمان است اما قبل از هرچیز این حس گناه است که آنان را درهم میپیچاند.
پینوشتها:
* سقراط اگرچه کوچکتر از ائوریپیدس اما معاصر وی بود و از تأثیرگذارترین اندیشمندان یونان زمان خود و جهان بعد از خود بود.
١، ٢، ٣، ٤، ٥) ائوریپیدس، به نقل از درباره ائوریپیدس نوشته عبدالله کوثری
٦) تاریخ اجتماعی هنر، آرنولد هاوزر، ترجمه ابراهیم یونسی
٧) الکترا، اوریپید، ترجمه غلامرضا شهبازی- به نقل از عشق و انتقام خانوادگی در خاندان آترئوس
٨) الکترا، ائوریپیدس، عبدالله کوثری
روزنامه شرق