به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ یادداشت زیر از سایت گاردین ترجمه شده است:
بر اساس یک تئوری توطئه آنلاین، دین کونتز، نویسنده امریکایی در سال ۱۹۸۱ شیوع ویروس کرونا را پیشبینی کرده بود. رمان او «چشمان تاریکی» به ویروس کشندهای به نام «ووهان-۴۰۰» اشاره میکند که بهطرز خوفناکی شهر چینی را درگیر کووید-۱۹ میکند. اما شباهتها به همینجا ختم میشود: ووهان-۴۰۰ که با نرخ کشتار ۱۰۰٪ توصیف میشود، در آزمایشگاههای بیرون شهر به عنوان یک سلاح بیولوژیکی عالی ساخته شده است. روایتی با شباهتهای بیشتر که به عقیده برخی ظهور ویروس کرونا را پیشبینی کرده، فیلم «شیوع» سال ۲۰۱۱ درباره یک بیماری همهگیر است که با جهشهای ژنتیکی از حیوان به انسان منتقل و در سرتاسر جهان پخش میشود. اما وقتی پای درد و رنج ما به میان میآید، به چیزی بیش از پدیدههای تصادفی نیاز داریم. در داستانهای ما، از «ایلیاد» هومر تا داستانهای علمی-تخیلی معاصر همواره بیماری به چشم میخورد.
در ایلیاد هومر، یونانیها به یکی از کاهنان آپولو بیاحترامی میکنند. خدا با شلیک تیرهای آلوده به خیمههایشان، نارضایتی خود را نشان میدهد. این بیماری همهگیر ۹ روز دوام دارد، که کمتر از استانداردهای اپیدمیولوژی است. وقتی یونانیها عذرخواهی میکنند و گوسفندها و بزها را برای آپولو قربانی میکنند، این طاعون درمان میشود.
هفت قرن بعد یک بیماری همهگیر به آتنِ پریکلسی حمله کرد، یکچهارم جمعیت شهر را نابود کرد و شهر و کشور را در مسیر شکست نظامی به دست اسپارتا قرار داد. توسیدید، مورخ یونانی، توضیح سادهای برای این بیماری همهگیر دارد: آپولو. اسپارتها با زیرکی به خدا التماس کرده بودند و او در عوض قول پیروزی را داده بود. کمی بعد، مرگ دشمنان اسپارت به خاطر آن بیماری شروع شد. بازنگریها نشان میدهد که آتن تحت محاصره –که جمعیتش با حجوم پناهندگان رو به افزایش گذاشته بود و همه در شرایط ناسالم زندگی میکردند- در معرض خطر ابتلا به عفونت بود و مسلما ارتش اسپارتها که میتوانستند در مناطق اطراف پرسه بزنند، چنین شرایطی را نداشتند. اما توسیدید این افکار را قبول نداشت. برای او تنها خدا میتوانست چنین کاری کند.
از آن زمان تا کنون پیشرفتهای شگرفی در علم پزشکی رخ داده است. ما بیماریهای مسری را بهتر میفهمیم و تسلیحات درمانی و بهداشتی بیشتری برای مبارزه با آنها داریم. اما از یک نظر اصلا پیشرفت نکردهایم. ما هنوز مایلیم در بیماریهای همهگیر نقش واسطه را ببینیم.
بیماری هیچ واسطهای ندارد. باکتریها و ویروسها کورکورانه هرجا میتوانند گسترش مییابند و مسیرشان در دنیای جهانیشده ما تسهیل شده است. در همین حال ما داروها و بهداشت روزافزون خود را به چالش میکشیم. در مورد کووید-۱۹ متخصصان اصرار دارند دوتا از بهترین راهها شستن دستها بهطور مرتب و دست نزدن به صورت است. اما مردم از خودرای بودن وجودیِ این موضوع خوششان نمیآید.
این ویژگی واسطه در بسیاری از بیماریهای همهگیر نویسندگان علمی-تخیلی که به بشریت تحمیل شده روشن است. به جای خدایان، موجودات فضایی را داریم، مثل داستان کوتاه درخشان آلیس شالدون، «راهحل حشرهای» در سال ۱۹۷۷ که در آن یک بیماری جدید مردان را تحریک میکند که تمام زنان را بکشند. در پایان داستان متوجه میشویم که گونهای از موجودات فضایی، یک بیماری عفونی مغزی ارائه کردهاند که طی آن نژاد بشر خود را نابود میکند و آنها میتوانند سیاره خالی را از آن خود کنند. این داستان درباره چیزی است که ما اکنون آن را «مردانگی سمی» مینامیم.
در «رنگ خارج از فضا» از اچپی لاوکرفت که در سال ۱۹۲۷ نوشته و به تازگی به فیلم سینمایی با بازی نیکلاس کیج تبدیل شد، یک عفونت بیگانه از طریق شهاب سنگ از راه میرسد، زمین را ویران و مردم را دیوانه میکند. در «نسل آندرومدا» از مایکل کرایتون در سال ۱۹۶۹ ویروس پایانبخشِ جهان از فضایی بیرونی به زمین میافتد. این ویروس در جریان مبارزه دانشمندان زمینی با آن بارها جهش مییابد و انسانها محکوم به شکستاند.
اگر بیگانگان و موجودات فرازمینی پشت ویروسهای همهگیری که دنیا را تهدید میکنند نباشند، احتمالا پای عامل پرطرفدار دیگری در داستانهای علمی-تخیلی در میان است: یک دانشمند دیوانه. دهها داستان با یک دانشمند رذل آغاز میشوند که مردم را با یک ویروس بیولوژیکِ مهندسیشده آلوده میکند. در «طاعون سفید» فرانک هربرت، یک متخصص ژنتیک پس از به قتل رسیدن خانوادهاش به جنون رسیده و عامل بیماریزایی میسازد که قادر است تمام زنها را بکشد. سرانجام درمان آن پیدا میشود اما زمانی که دیگر تعادل جمعیت دنیا بههم خورده و به ازای هر زن، هزاران مرد وجود دارد.
در «مرد مونث» شاهکار جوآن راس که در سال ۱۹۷۵ منتشر شد، یک ویروس تمام مردان را از بین میبرد و یک آرمانشهر برای زنان باقی میماند. در پایان رمان متوجه میشویم که این ویروس مردکُش در واقع توسط یک دانشمند زن طراحی شده است.
درنتیجه در فرهنگ امروز این مشخصهها به بیماریهای همهگیر نسبت داده میشود و یک بازی ویدیویی نظیر Plague Inc طوری طراحی میشود که بازیکنانش به عنوان پزشک تلاشی برای متوقف کردن شیوع یک بیماری همهگیر ندارند، بلکه خود بیماریاند. ماموریت بازیکن این است که کمک کند بیماری گسترش یابد و نژاد بشر را نابود کند. در «جنگ دنیاها» اثر تاثیرگذار اچجی ولز که در سال ۱۸۹۸ منتشر شد، و بازنویسیهای مدرن مختلف آن ازجمله «روز استقلال»، ویروس طرف ماست و موجودات فضایی مهاجم را که فاقد مصونیت اکتسابی ما هستند، نابود میکند.
یکی از برجستهترین پیچیدگیهای این استعاره در رمان «موسیقی خون» گرِگ بیر (۱۹۸۵) به چشم میخورد. یک دانشمند که از اخراج از آزمایشگاه خود عصبانی است، برای انجام ادامه آزمایشاتش، ویروس را به خود تزریق میکند تا بتواند آن را بیرون ببرد. این کار همه را آلوده میکند و همهچیز و همهکس را به خود جذب میکند: بشر و تاسیسات زیربناییاش در دریایی از نبوغ خاکستری و لزج به بزرگی یک سیاره ذوب میشود. به نظر ناخوشایند میآید اما در واقع این نوعی رهایی است: انباشت آگاهی متمرکز، شامل خود ما، که به قلمرویی جدید و متعالی نفوذ میکند.
اگر در برخی از سطوح هنوز به بیماریهای همهگیر به چشم خشم خدایان فکر کنیم، این داستانها درباره خشم ما و یا به عبارت دیگر گناه ماست. وقتی ریکا جفا و آماندا سیلور، زوج فیلمنامهنویس امریکایی، برای بازسازی فرنچایز «سیاره میمونها» برنامهریزی میکردند، تصمیم گرفتند که یک عامل هم سطح هوش میمونها را بالا ببرد و هم سرنوشت را برای انسان اثبات کند. سهگانهی حاصل بیش از یک نمایش تجاری و بیانگر نگرانیهای گسترده محیط زیستی بود. بیماری همهگیری که ما را نابود کرده، این حیوانات را متعالی ساخته، به آنها خرد داده و حالا آنها از ما عصبانیاند. چرا نباید باشند؟ این یک مَجاز متداول در این ژانر است. دانشمندی که در «وسوسه شیطانی» آلیستر مکلین حضور دارد یک بینیادگرای محیط زیستی است که امیدوار است ویروسی که میسازد بتواند بشریت را از بین ببرد. دانشمندان دیوانهی نمایش تلویزیونی «آرمانشهر» و «اوریکس و کریک» مارگارت آتوود نیز هر دو با این بیزاری و نفرت هدایت میشوند.
با سرمایهگذاری که روی خودمان به عنوان اشرف مخلوقات انجام دادهایم، ویروس کرونا آمده تا غرور بیجای ما را فرونشاند. به هوش مصنوعی مامور اسمیت در ماتریکس فکر کنید که در آن هوگو ویوینگ به لارنس فیشبرن در نقش مورفئوس میگوید: انسانها قادر به ایجاد تعادلی طبیعی با محیط خود نیستد: «وارد یک منطقه میشوی، آنقدر جلو میروی و تکثیر میشوی تا تمام منابع طبیعی مصرف شوند.» در این روایت ما ویروس هستیم.