به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ امروز اول خردادماه، روز بزرگداشت ملاصدرا، مؤسس حکمت متعالیه است. وی از بزرگان حکمت و فلسفه اسلامی است که توانسته مکتب جدیدی را پایه گذاری کند که در واقع به قول علامه حسن زاده آملی، جمع بین قرآن، برهان و عرفان است. بسیاری از اهالی فلسفه خصوصاً فلسفه اسلامی در ایران اسلامی، پیرو حکمت متعالیه هستند و معتقدند این فلسفه توانایی پاسخ به سؤالات و مسائل روز و بسط و گسترش را دارد، البته در عین حال عده ای با فلسفه صدرا به مخالفت برخاسته و آن را التقاطی می دانند.
در گفتگو با حجت الاسلام حسن معلمی، استاد دانشگاه باقرالعلوم(ع) و دبیر مجمع عالی حکمت اسلامی و نویسنده «حکمت صدرایی؛ شرح و تعلیق بر الشواهد الربوبیه» به بررسی اهمیت حکمت متعالیه پرداختیم که اکنون از نظر شما می گذرد؛
*استاد! در ابتدا فلسفه را تعریف کنید و بفرمائید هدف و اهمیت فلسفه چیست؟
فلسفه، چند معنای گوناگون دارد. در معنای مورد نظر ما، علمی است که به احکام کلی وجود می پردازد؛ احکامی چون علیت و معلولیت، وجوب و امکان و امتناع، حدوث و قدم، تجرد و ماهیت، جوهریت و عرضیت، ذهنی و خارجی بودن، بالفعل و بالقوه بودن و مقدم بر همه آنها، وجود و ماهیت و مباحثی از این قبیل.
هر موجود دو نوع حکم و ویژگی دارد: ویژگی و احکامی که به آن موجود اختصاص دارد. ویژگی و احکامی که به آن اختصاص ندارد و اعم است. برای مثال چوب را در نظر بگیرید. بعضی از احکام، احکام چوب هستند از آن نظر که چوب هست و آهن و فولاد و آب و خاک نیست؛ مثل وزن حجمی خاص، فرو نرفتن در آب و ...، ولی احکامی را می توان به چوب نسبت داد که چوب از آن نظر که جسم است یا جوهر است یا حتی ممکن الوجود و موجود است، به آن صفات متصف می شود؛ مثل دارای ابعاد سه گانه بودن یا قائم بودن یا نیازمند به غیر بودن در هستی یا اصالت داشتن.
فلسفه به احکام دسته دوم در باب موجودات می پردازد؛ یعنی احکامی که موجود از آن نظر که موجود است یا ممکن الوجود یا جوهر است، دارای آنهاست. از این رو گفته اند موضوع فلسفه، موجود بما هو موجود و مسائل آن احکام کلی وجود است.
روش این علم نیز عقلی و برهانی است و برای هر مدعایی در آن باید برهان عقلی اقامه کرد؛ البته تأیید کردن مطالب فلسفی با آیات قرآن مجید یا مکاشفات عرفانی با این روش منافات ندارد. حقیقت یابی، ارائه مبنا برای جهان بینی دینی و اسلامی، و نیز علوم دیگر به ویژه علوم انسانی و امثال آن، فواید و کارآمدی های این علوم است و فلسفه به دلیل ارائه مبانی علوم دیگر، مادر علوم و مبنا و ریشه علوم به شمار می آید.
*فلسفه اسلامی به چه معناست، بسیاری از اساتید خصوصاً اساتید فلسفه غرب با این عنوان مخالفند؟
با توجه به اینکه فلسفه از راه ترجمه کتابهای فیلسوفان یونان وارد حوزه و فرهنگ اسلامی شده و نیز با روش عقلی سامان می پذیرد، این پرسش مطرح می شود که آیا اسلامی بودن برای فلسفه، قید مناسبی است؟!
شهید مطهری در پاسخ، چهار معنا را برای اسلامی بودن یک علم مطرح کرده است:
۱- علومی که موضوع و مسائل آن علوم، اصول یا فروع اسلامی، یا منابعی که بعضی از اصول و فروع اسلامی با استفاده به آنها اثبات می شود، یعنی قرآن و سنت است؛ مثل علم قرائت، تفسیر، حدیث، کلام نقلی، فقه و اخلاق نقلی.
۲- علوم مذکور در بند اول، به علاوه علومی که مقدمه آن علوم است؛ مانند ادبیات عرب، صرف، نحو، لغت و معانی و بیان، کلام عقلی، اخلاق عقلی، حکمت الهی(فلسفه = احکام کلی وجود)، منطق، اصول فقه، رجال و درایه.
۳- علومی که به نحوی جزء واجبات اسلامی است؛ یعنی علومی که تحصیل آن علوم ـ ولو به صورت واجب کفایی ـ بر مسلمین واجب است و مشمول حدیث نبوی معروف می گردد: «طلب العلم فریضة علی کل مسلم: جست و جوی دانش بر هر مسلمانی واجب است.» بنا به این تعریف همه علوم دسته اول و دوم، به علاوه علومی همچون ریاضیات، فیزیک و طب از جمله علوم اسلامی می باشند.
۴- علومی که گرچه قبل از ظهور اسلام وجود داشته اند، ولی دانشمندان و علمای اسلام آن قدر در آن زمینه بحث و بررسی کرده اند و چنان مطالب ارزشمندی بر آن علوم افزوده اند که آنچه در محیط اسلامی پدید آمده، با آنچه قبل از اسلام موجود بوده است، تفاوتی آشکار و چشم گیر دارد. فلسفه اسلامی از این قِبل است.
می توان یک جهت دیگر نیز به جهات گفته شده اضافه کرد و آن، جهت دهی معارف بلند قرآن کریم و سنت معصومان به یک علم است. توضیح آنکه فیلسوفان مسلمان از یک سو به قرآن کریم و سنت معصومان اعتقاد راسخ داشتند و معتقدند بودند ژرف ترین حقایق درباره هستی و مبدأ و معاد آن در قرآن و سنت قطعی معصومان هست و از سوی دیگر با عنوان فیلسوف با روش برهان و استدلال عقلی به دنبال حقایق هستی بودند. در این میان معارف عمیق قرآن و سنت موجب شد آنها در روش استدلال خود به دنبال مبانی و اصولی باشند که از راه عقل با برهان و استدلال و تحلیل عقلی قابل دستیابی باشد و در عین حال بتواند آن معارف بلند را تبیین و تفسیر کند، به نفع آن دلیل آورد و به شبهات درباره آن پاسخ گوید. از این رو می بینیم همین جهت گیری در بحث خداشناسی و صفات و افعال خداوند و بخشهای دیگر معارف، سهم فراوانی در نحوه شکل گیری این علم استدلالی در فرهنگ اسلامی داشته است، البته این جهت گیری به جنبه فیلسوفانه فیلسوفان اسلامی که عبارت است از حقیقت یابی و سیر استدلال عقلی، لطمه ای وارد نکرده، بلکه کار آنها را ژرفا بخشیده است و این حقیقت در حکمت متعالیه ظهور و بروز بیشتری دارد.
حاصل آنکه در طول تاریخ و به ویژه در فلسفه اسلامی، معارف انبیای عظام و کتب الهی، خاصه قرآن کریم افقهای متعال فراوانی در اختیار فیلسوف حقیقت یاب قرار داده و فلسفه با این وصف رنگ و بوی دینی، الهی و اسلامی به خود گرفته است، البته معنای ششمی نیز می توان برای فلسفه اسلامی در نظر گرفت. اینکه با روش اجتهادی از متون دینی ـ همچون فقه اسلامی ـ یک فلسفه اسلامی استخراج و استنباط کنیم و آن را فلسفه اسلامی بالمعنی الاخص بنامیم. بعضی از اندیشمندان معاصر به دنبال این نوع فلسفه هستند که ان شاء الله به نتیجه برسد و ما با این فلسفه نیز مواجه شویم و از آن بهره ببریم.
روشن است که فلسفه به معنای دوم تا پنجم و حتی ششم را می توان نقد و بررسی کرد و قیود اسلامی بودن، به معنای صحه گذاشتن بر همه محصولات آن نخواهد بود و راه نقد و بررسی باز است و اساسا فلسفه با همین بررسی ها، تکامل می یابد و همواره پویا و زنده می ماند.
فلسفه به احکام دسته دوم در باب موجودات می پردازد؛ یعنی احکامی که موجود از آن نظر که موجود است یا ممکن الوجود یا جوهر است، دارای آنهاست. از این رو گفته اند موضوع فلسفه، موجود بما هو موجود و مسائل آن احکام کلی وجود است
*فلسفه اسلامی در طول تاریخ چه مسیری را طی کرده است، آیا با ظهور حکمت متعالیه به اوج خود رسیده است؟
در فلسفه اسلامی از ابتدای پیدایش تاکنون، فراز و نشیبهای فراوانی وجود داشته و مکاتب مختلفی پدید آمده است که دو مکتب مشاء و حکمت متعالیه عمده ترین این مکاتب به شمار می آید. در دو قرن سوم و چهارم هجری، علوم مختلفی از زبان یونانی به زبان عربی ترجمه شد. یکی از این علوم، فلسفه بود و بدین ترتیب کتابهای افلاطون و ارسطو و حتی فلوطین در دسترس اندیشمندان مسلمان قرار گرفت. با ورود این کتابها و معارف بلند قرآنی در باب هستی و جهان، مبدأ و معاد و علم کلام(کلام معتزله) که با شیوه های عقلی به معارف و عقاید اسلامی می پرداخت، زمینه های مناسبی برای پدید آمدن علمی با عنوان حکمت و فلسفه فراهم شد و فیلسوفانی چون کندی، فارابی و ابن سینا به این مهم پرداختند.
از آنجا که فلسفه ارسطو به فلسفه مشاء مشهور بود، فلسفه ابن سینا و فارابی نیز، فلسفه مشاء نامیده شد و بر این اساس نخستین مکتب فلسفی در فرهنگ اسلامی به نام فلسفه مشاء شکل گرفت که نماینده رسمی آن، ابن سیناست.
فلسفه مشاء در حوزه اسلامی، ترکیبی بود از فلسفه ارسطو، افلاطون و افلاطوین و معارف عمیق قرآن و سنت معصومان با نوآوری های فراوانی که به دست نخستین فیلسوفان مسلمان پدید آمد. به دلیل همین نوآوری ها، به حق می توان این فلسفه را فلسفه مشاء اسلامی نام نهاد و به گفته بعضی از اندیشمندان، فلسفه و بعضی از علوم در حوزه اسلامی، تهذیب، تصحیح، تکمیل و توجیه شده است.
فلسفه مشاء با ابن سینا به اوج خود رسید، ولی طولی نکشید که با نقدهای غزالی، فخر رازی، ابوالبرکات بغدادی و نیز تسلط جریان اشعری گری که خیلی اهل جمود و تحجر بودند، مورد حملات فراوان و در معرض خطر قرار گرفت. در این حال بود که شیخ اشراق با پذیرش پاره ای از انتقادها به فلسفه مشاء و با نگاه و شیوه ای نو، فلسفه ای را پایه ریزی کرد که بعدها، فلسفه اشراق نام گرفت و جان تازه ای به فلسفه اسلامی بخشید.
فلسفه مشاء فقط با شیوه استدلال به مباحثی چون وجود و ماهیت و به دنبال آن وجوب و امکان و علیت و معلولیت و امثال آن پرداخت و عقول طولی را مراتب هستی دانست، ولی در فلسفه اشراق در کنار شیوه استدلالی، شیوه اشراق و کشف جایگاه بالایی یافت و تشکیک در نظام هستی(عقول طولی و عرضی) و اینکه هستی سنخ واحدی دارد و همچنین بحث نور و انوار الهی محور همه مباحث فلسفی قرار گرفت. بدین ترتیب نوآوری های فراوانی در فلسفه اشراق به دست توانای شیخ اشراق و شارحان فلسفه وی مانند شهرزوری و قطب الدین شیرازی پدید آمد که بار دیگر چهره فلسفه اسلامی را از آنچه در فلسفه یونان بود، متمایز ساخت.
*حکمت متعالیه چگونه ظهور کرد و از مکاتب قبل از خود چه بهره هایی گرفته است؟
فلسفه اسلامی در مسیر تکامل خود پس از فلسفه اشراق، در دو مکتب شیراز و اصفهان و به همت افرادی چون میرداماد و شیخ بهائی، زمینه را برای پیدایش حکمتی متعالیه فراهم کرد؛ حکمتی که به دست ملاصدرا پایه ریزی و ساخته شد و از سوی شاگردان و پیروان وی شرح و بسط یافت.
شهید مطهری پس از توضیح روشهای فکری اسلامی که عبارت است از: روش عرفانی، روش کلامی، روش فلسفی مشاء و روش فلسفی اشراق، معتقد است این چهار روش در یک نقطه به همدیگر رسیده اند: «حکمت متعالیه».
عبارت ایشان چنین است: ... اکنون اضافه می کنیم که این چهار جریان در جهان اسلام ادامه یافتند تا در یک نقطه به یکدیگر رسیدند و جمعا جریان واحدی را به وجود آوردند. نقطه ای که این چهار جریان در آنجا با یکدیگر تلاقی کردند، حکمت متعالیه نامیده می شود. حکمت متعالیه به وسیله صدرالمتألهین شیرازی(متوفی در سال ۱۰۵۰ هجری قمری) پایه گذاری شد. کلمه حکمت متعالیه به وسیله بوعلی در اشارات به کار رفته است، ولی فلسفه بوعلی هرگز به این نام معروف نشد.
صدرالمتألهین رسما فلسفه خود را حکمت متعالیه خواهد و فلسفه وی به همین نام مشهور شد. حکمت صدرالمتألهین از لحاظ روش شبیه مکتب اشراق است؛ یعنی به استدلال و کشف و شهود توأما معتقد است، ولی از نظر اصول و از نظر استنتاجات متفاوت است.
در مکتب صدرالمتألهین بسیاری از مسائل مورد اختلاف مشاء و اشراق یا مورد اختلاف فلسفه و عرفان و یا مورد اختلاف فلسفه و کلام برای همیشه حل شده است. فلسفه صدرالمتألهین یک فلسفه التقاطی نیست، بلکه یک نظام خاص فلسفی است که هر چند روشهای فکری گوناگون اسلامی در پیدایش آن مؤثر بوده اند، باید آن را نظام فکری مستقلی دانست.
نوآوری های فراوانی در فلسفه اشراق به دست توانای شیخ اشراق و شارحان فلسفه وی مانند شهرزوری و قطب الدین شیرازی پدید آمد که بار دیگر چهره فلسفه اسلامی را از آنچه در فلسفه یونان بود، متمایز ساخت
*ملاصدرا چه نوآوریهایی داشته است؟
اصالت وجود، تشکیک در وجود، حرکت جوهری، اتحاد عقل و عاقل و معقول، حرکت جوهری نفس، تکامل جوهری نفس، تبدل نوع انسان به واسطه افعال و ملکات، ارائه مبانی تجسم اعمال، تجسم نفوس به صور اعمال و مباحثی از این دست، از نوآوری های ملاصدراست که هر کدام فصل جدیدی در فلسفه و تفسیر عقلی و ارائه مبنای معقول از معارف دینی(قرآنی و روایی) گشوده است.
در واقع فلسفه ملاصدرا در بخشهای هستی شناسی، خداشناسی، جهان شناسی و انسان شناسی با پایه ریزی های استوار، گام های اساسی برداشته است که در فلسفه های قبل از او بدین شکل مطرح نبود، البته ابن بدین معنا نیست که قدمهای تکمیلی لازم نیست، بلکه برعکس این سیر تکاملی باید ادامه یابد و با نظارت و نوآوری، به تکمیل و تهذیب و تصحیح فلسفه اسلامی پرداخت.
فلسفه اسلامی درخت تنومندی است که در معارف قرآن کریم و سنت معصومان ریشه دارد به طوری که هر چه به جلو حرکت کرده، اثرپذیری اش از متون دینی بیشتر شده تا به حکمت متعالیه رسیده و کمالات فراوان به دست آورده است.
شواهد الربوبیه به یک معنا خلاصه اسفار است و بعد از اسفار و دیگر کتب ملاصدرا، نوشته شده است و برخلاف کتاب اسفار که اقوال دیگران در آن فراوان است، عمدتا نظریات خود ملاصدراست
*کتاب اسفار که مشهورترین کتاب ملاصدرا است و در واقع در آن حکمت متعالیه شرح داده شده بسیار طولانی است و مطالعه آن وقت گیر است. امروزه برای تدریس آن در دانشگاه و حوزه چه کار باید کرد، چه پیشنهادی دارید؟
حکمت متعالیه معمولا از طریق کتاب شریف اسفار تدریس می شود، ولی همان گونه که بعضی از بزرگان فلسفه فرموده اند، اسفار به چند دلیل برای کتاب درسی مناسب نیست، زیرا حجم فراوان آن این اجازه را نمی دهد. برای تدریس نوشته نشده است. تکرار مطالب در آن کم نیست. نقل قول در آن فراوان است. مطالب در هر بخش معمولا جمع بندی نشده است. استانداردهای کتاب درسی را ندارد که البته این مشکل بیشتر متون کهن ما را در بر می گیرد.
از این رو با توجه به اینکه کتاب شواهد الربوبیه بعد از اسفار نوشته شده است. مختصر و مفید است و فقط دیدگاه های نهایی ملاصدرا در آن ارائه شدهه است و کمتر به مطالب حاشیه ای پرداخته شده است، یک دوره کامل حکمت متعالیه به شمار می آید و می تواند متن درسی قرار گیرد، ولی باید به صورت سلسله دروس تنظیم شود. در هر درس ابتدا توضیح متن با تبیین اصطلاحات و تحریر محل نزاع و توضیحات لازم ارائه می گردد. در بخش نکته های ضروری، نکته های اضافی و گاه نقدهای لازم آورده شود. سپس متن با تعلیقات روشنگر و ابهام زدا و نیز نقدهای لازم ارائه گردد. در ادامه چکیده و مرور آورده شود. بعد پرسشهای پایانی برای خوانندگان طرح گردد. مهمتر از همه، متن شواهد در هر بخش با عبارتهای گوناگون ملاصدرا در کتابهای دیگر ایشان غنی و کامل گردد و این عبارت ذیل متن اصلی یا در بخش نکته های ضروری ارائه شود. منابع برای مطالعه بیشتر در پایان هر درس پیشنهاد گردد. امیدوارم با انجام این کار متن درسی مختصر، مفید و غنی برای تدریس حکمت متعالیه ارائه شود که کار آموزش فلسفه را در سطح اسفار آسان سازد.
شواهد الربوبیه به یک معنا خلاصه اسفار است و بعد از اسفار و دیگر کتب ملاصدرا، نوشته شده است و برخلاف کتاب اسفار که اقوال دیگران در آن فراوان است، عمدتا نظریات خود ملاصدراست.
فلسفه ملاصدرا در بخشهای هستی شناسی، خداشناسی، جهان شناسی و انسان شناسی با پایه ریزی های استوار، گام های اساسی برداشته است که در فلسفه های قبل از او بدین شکل مطرح نبود
*اهمیت شواهد الربوبیه تا چه حد هست، که شما آن را به عنوان کتاب درسی برای مطالعه حکمت متعالیه پیشنهاد می کنید؟
بر شواهد الربوبیه تعلیقات، شروح و مقدمه هایی نوشته شده که در این میان، تعلیقات مرحوم ملاهادی سبزواری از جایگاه ویژه ای برخوردار است. مقدمه استاد آشتیانی، شرح غلامحسین رضانژاد(نوشین)، ایضاح المقاصد جواد مصلح به اهتمام نجف قلی حبیبی و ترجمه و شروح دیگر برای فهم این کتاب شریف نوشته های مفیدی به شمار می آید، ولی این کتاب شریف نیازمند یک کار ویژه برای تدریس آن در مقاطع حوزوی و دانشگاهی به جای اسفار و دیگر کتب ملاصدراست؛ بدین صورت که مطالب آن با توجه به کتب دیگر ملاصدرا ارائه گردد(تحریر محل نزاع در مباحث، ذکر مقدمات لازم، براهین و شکل قیاسی آنها) و متن نیز با وجود پاورقی ها با توجه به دیگر آثار ملاصدرا غنی و ابهام آن برطرف گردد و در ادامه تحت عنوان، نکات ضروری توضیحات بیشتر و نیز نقد و بررسی مطالب ارائه شود و نیز گزیده عبارت کتب دیگر در بخش تعلیقات و یا نکات ضروری و یا در پی نوشت ارائه گردد. در ادامه چکیده و مرور و پرسشهای پایانی و منابع جهت مطالعه بیشتر آورده شود. بدیهی است در این کار باید از همه کتب ملاصدرا و شارحان ایشان و تعلیقات و شروح کتاب شواهد الربوبیه استفاده کرد.
نظر شما