شناسهٔ خبر: 65713 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

حل مسئله ذهن-بدن از طریق اندیشه‌های ملاصدرا شدنی است؟

درگاهی به دیدگاه‌های مختلفی درباره مسئله ذهن-بدن اشاره کرد و از ناامیدی بسیاری از محققان برای حل این مسئله گفت. او ادعا کرد برخی از فیلسوفان افراط‌گرا عقیده دارند که باید مسئله را به کلی رها کرد. با این حال همچنان پرسش مهم این است که آیا می‌توان به کمک آراء ملاصدرا مسئله ذهن-بدن را حل کرد؟

فرهنگ امروز: نشست «صورت‌بندی مسئله نفس-بدن در فلسفه ذهن معاصر و علم‌النفس صدرایی» سه‌شنبه 27 دی 1401 با حضور رضادرگاهی‌فر و هادی قهار کارشناسان حوزه فلسفه و علوم انسانی به صورت مجازی برگزار شد.
 
درگاهی‌فر به عنوان اولین سخنران بیان کرد: بحثی که در اینجا مطرح می‌کنیم از سنخ فرافلسفه است. ما در این بحث نمی‌خواهیم راه‌حل‌های مسئله را بررسی کنیم بلکه درباره خود مسئله می‌خواهیم صحبت کنیم که در نتیجه درباره روش پرداختن به مسئله نیز توصیه‌هایی داشته باشیم. مسئله ذهن-بدن از قدیم در فلاسفه مطرح بوده است و ادعایی که بعضی مطرح می‌کنند این است که مسئله ذهن-بدن در اندیشه دکارت، مسئله متفاوتی از ارسطو و فلاسفه دوران میانه است.
 
وی ادامه داد: حتی آنچه ابن سینا و دیگران پرداخته‌اند غیر از مسئله دکارت به خصوص ذهن معاصر بوده است. خیلی‌ها می‌گویند مسئله نفس-بدن در فلسفه صدرایی حل شده است. ادعایی که این جا مطرح می‌کنیم این است که مسئله دیگری مطرح است و چیز دیگری را دنبال می‌کنیم. نمی‌توانیم بگوییم هرچه در فلسفه صدرا برای فلسفه ذهن-بدن بوده خوب است.
 
درگاهی‌فر با اشاره به 5 مرحله در بحث درباره ذهن-بدن، عنوان کرد: به‌طور کلی برای فهم بحث ذهن-بدن باید 5 مرحله بحث صورت بگیرد. اول اینکه ذهن چیست، دوم اینکه بدن چیست، سوم رابطه بین ذهن و بدن، چهارم مشکلاتی که در این میان مطرح می‌شود و پنجم، راه‌حل‌هایی که برای این مشکلات وجود دارد.
 
وی گفت: بعضی‌ها ادعا کرده‌اند که مسئله ذهن-بدن اساسا مسئله‌ای مدرن است. به تعبیر یکی از فیلسوفان، مسئله ذهن-بدن، به ذهن ارسطو نیز خطور نکرده است. او نهایتا درباره نفس-بدن صحبت کرده است. چه چیزی در مرکز مسئله ذهن-بدن وجود دارد که در دوران قبل از مدرن به آن پرداخته‌ نشده است.
 
درگاهی‌فر به مقالات دو نویسنده اشاره کرد و گفت: اول مقاله‌ایست که والاس مکسون در سال 1966 نوشته است و این پرسش را مطرح کرده که چرا مسئله ذهن-بدن مسئله‌ای باستانی نیست؟ پیتر کینگ نیز در سال 2007 مقاله‌ دیگری نوشته است و پرسشی دیگر را مطرح کرده تحت این عنوان که چرا مسئله ذهن-بدن یک مسئله قرون وسطایی نیست؟ کینگ می‌گوید که مقاله من ادامه مقاله مکسون است.
 
وی گفت: جالب این است که پیتر کینگ در اول مقاله استدلالش این است که فلسفه قرون وسطا ادامه فلسفه دوران باستان است و وقتی در باستان مسئله ذهن-بدن مطرح نبوده در وسطا هم مطرح نیست. این دو مقاله‌نویس شواهدی را مطرح کرده‌اند که لزومی ندارد به آن بپردازیم. نکته محوری این است که ما در دوره مدرن به مفهوم مجردی به نام آگاهی توجه کرده‌ایم و نسبت این حالت که دارای ویژگی پدیداری است را با امر بدنی مقایسه کرده‌ایم.
 
درگاهی‌فر ادامه داد: می‌گویند وقتی یک گل قرمز می‌بینیم کیفیتی را درک می‌کنیم که به آن قرمز می‌گوییم. کیفیتی پدیداری. در ادبیات مکسون، چنین تعابیری وجود ندارد. مسئله امروزی ذهن-بدن این است که آن کیفیت پدیداری خاص چگونه از فرآیندهای فیزیولوژیکی حاصل می‌شود؟ درد چه ارتباطی با حالت بدنی دارد؟ این فرآیندهای فیزیکی چگونه پدیدارهای ذهنی را به وجود می‌آورند؟ نمی‌توان انکار کرد که پیوندی میانشان وجود دارد.
 
وی اضافه کرد: به نظر هر دو نویسنده (مکسون و کینگ) و بسیاری دیگر، در تقریر مسئله ذهن-بدن، این نتیجه گرفته می‌شود که کیفیت‌هایی که درک می‌کنیم یک امر ذهنی است. حالات ذهنی دو مشخصه اصلی دارند. یکی کیفیت پدیداری است و دیگری، دربارگی. این کیفیت پدیداری محل استدلال است. این حالات ذهنی چنین ویژگی‌هایی دارند.
 
درگاهی‌فر گفت: در فلسفه مدرن پیش‌فرض این نیست که امر ذهنی یک جوهره است. پرسش این است که درد چه ارتباطی با یک اتفاق عصبی دارد؟ این را می‌گویند مسئله دشوار. چگونه می‌توان این مسئله را حل کرد. به نظر می‌رسد هیچ راه‌حل رضایت‌بخشی نیز نداشته باشیم. محققان معتقدند حالت پدیداری درد، ممکن است با احساس درد متفاوت باشد. در بحث فلسفی تمرکز می‌کنیم بر احساس حالت پدیداری درد اما در دوره میانه چنین موضوعی وجود ندارد.
 
وی ادامه داد: ما برای مفهوم احساس، لغت مستقلی در لاتین نداریم. مکسون در دوره باستان تاکید می‌کند که اینگونه تفکیک ذهن از بدن مطرح نبوده و نفس و بدن را یک امر می‌دانستند. ذهن دکارتی به عنوان ذهن جدا با چنین مفهومی در باستان و میانه و وسطا روبه‌رو نبوده است. به همین دلیل ممکن است نفس-بدن مطرح بوده اما ذهن-بدن، خیر. یکی از دلایل ممکن است پیشرفته شدن اطلاعات ما درباره فیزیولوژی باشد. امروزه ما خیلی دقیق‌تر و جزئی‌تر درباره این‌ها صحبت می‌کنیم.
 
درگاهی‌فر گفت: محققان می‌گویند که اگر مسئله ذهن-بدن در دوران وسطا و باستان مطرح نبوده اصلا به معنای نقص نیست. بلکه کل حرف این است که اصلا مسئله‌ای مطرح نبوده که بخواهند درباره‌اش صحبت کنند. آنچه برداشت من از این بحث است این است که مسئله‌ای که دکارت مطرح کرد و بعد جزئی‌تر شد، یک مسئله ویژه‌ای است که پیش از این دوران، اصلا مطرح نبوده و فیلسوفان به آن فکر نمی‌کردند.
 
وی بیان کرد: در دوره معاصر راه‌حلی برای ذهن‌-بدن پیدا نشده و بعضی‌ها گفته‌اند که یک پارادوکس است. این جالب است که چرا نمی‌توانیم مسئله ذهن-بدن را حل کنیم. این موضوع حتی باعث شده برخی از محققان با یک نوع ناامیدی روبه‌رو شوند و بگویند قوای شناختی ما کفایت نمی‌کند که مسئله ذهن-بدن را حل کنیم. این احساسات با سنخ امور فیزیکی آنقدر متفاوت‌اند که هرچه می‌خواهیم آن‌ها را ادغام کنیم، شدنی نمی‌شود. خیلی‌ها می‌گویند باید رهایش کنیم که البته این نگاهی افراطی است و بسیاری از فیلسوفان با آن موافق نیستند.
 
درگاهی‌فر گفت: در فلسفه صدرایی این موضوع مطرح شده که مسئله ذهن-بدن حل شده است و گره آن باز شده. ما می‌توانیم این پیشنهاد را مطرح کنیم که در چارچوب فلسفه صدرایی، مسئله ذهن-بدن را بررسی کنیم. تمایزها بسیار مهم است و بدون در نظر گرفتن تمایزها ممکن است همان راه‌حل‌های صدرا را وسط بیاوریم و گمان کنیم که داریم مسئله را حل می‌کنیم.
 
هادی قهار، دیگر سخنران این نشست، عنوان کرد: من نکات خودم را با فاکتور گرفتن از تعاریف لازم شروع می‌کنم. می‌روم سراغ نکاتی که خلل و فرج این کار است. امیدوارم بحثم، تاملی باشد بر بحث آقای درگاهی‌فر. تلقی من این است که کار ایشان یک کار تطبیقی است. با تحفظ به اینکه فعلا وارد مسئله نمی‌شویم و فرافلسفی نگاه می‌کنیم. ما باید کار را از تعریف مسئله فلسفه شروع کنیم. این پرسش که اساسا مسئله فلسفه چیست؟
 
وی ادامه داد: بعد به این برسیم که مسئله ذهن-بدن چگونه بحثی است و پس از آن به این برسیم که این مسئله در فلسفه معاصر غرب چگونه پدید آمده است؟ آن وقت می‌توانیم متوجه شویم که آیا زمینه‌های مشترکی وجود دارد برای اتفاق افتادن آن در مسئله اسلامی یا خیر؟

نظر شما