به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا:
گوستاو یانوش، نویسنده «گفتگو با کافکا» پسر یکی از همکاران کافکا در انستیتوی بیمه کارگران، جوان هفدهسالهای بود که شیفتگی بسیاری به کتاب و ادبیات داشت و گاهی اشعارش در روزنامهها و مجلههای ادبی منتشر میشد. این اثر شامل همصحبتی این جوان شاعر و نویسنده با کافکای مشهور و صاحب مجموعه داستانهایی چون «مسخ»، «گروه محکومین» و «پزشک دهکده» است.
اولین ملاقات را پدر یانوش که دوست اداری کافکا بود، ترتیب داد تا یانوش نظر کافکا را درباره اشعارش بشنود و راهنمایی شود. مرد جوان را با مهربانی بسیار پذیرفت؛ از آن پس یانوش اغلب کافکا را ملاقات می کرد و در مورد موضوعهای مختلف ادبی با او صحبت میکرد. یانوش مسخ شخصیت بزرگ کافکا شده بود و هر روز به دیدن او میرفت و قبل از ساعات کاری، کافکا را در دفترش ملاقات میکرد و با او به صحبت میپرداخت. او به مدت چهارسال، یعنی تا زمان انتقال کافکا به آسایشگاه، با وی به گفتگو و مراوده پرداخت و همه مکالماتشان را یادداشت کرد.
یک ربع قرن بعد، یانوش کتابی یادگاری را بر اساس یادداشتهایی که درباره این گفتگوها بود، منتشر کرد؛ اثری که به عنوان یک منبع بیوگرافی ارزشمند میتواند خواننده را از دریچهای تازه با کافکا آشنا کند. این اثر توانسته سهم قابل توجهی در شناساندن چهره واقعی کافکا به مخاطبانش داشته باشد. یانوش، گفتگوهای خود را با کافکا، کمتر از دو سال پس از مرگ کافکا منتشر کرده؛ یعنی کافکا آنها را ندیده است.
یانوش شیفته کافکا و تشنه دانستن بود و ما لابهلای این گفتگوها، به کافکا نزدیک میشویم. ما با کافکا دیگر تنها به عنوان یک چهره ادبی روبهرو نیستیم؛ بلکه با او به عنوان یک انسان، با تمام ضعفهایش مواجه میشویم.
کتاب «گفتگو با کافکا» به زبان آلمانی تألیف شده و ترجمه فارسی آن به قلم فرامرز بهزاد از زبان مبدا در سال ۱۳۵۲ و به همت انتشارات خوارزمی منتشر شده و سالهای پس از آن هم، (۵۷ و ۸۶ و ۹۸) تجدید چاپ شده است. اخیراً نیز چاپ پنجم این اثر در اختیار خوانندگان ایرانی قرار گرفته است.
در این کتاب مقدمهای از ماکس برود، دوست نزدیک کافکا وجود دارد. در بخشی از آن ماکس برود تاکید کرده است:
«پیشنویس کتاب، با تاخیر بسیار به دستم رسید و به علت مشغله زیادم در آن زمان، مدت نسبتاً درازی، بیآنکه فرصت خواندنش را بیابم، نزدم ماند تا اینکه روزی منشیام کتاب یانوش را با خود به منزل برد و پس از خواندن آن به اطلاعم رساند که کار بسیار با ارزش و مهمی است. به دنبال این گفته، یادداشتهای یانوش را خواندم و از کثرت اطلاعات تازهای که به من هجوم آورد و روحیه فرانتس کافکا را صریح و روشن نشان میداد، در شگفت شدم. حتی ظاهر کافکا، طرز صحبت و حرکات ظریف و پر معنی دستهایش و رفتارهایی از این نوع، در این کتاب منعکس بود. احساس کردم دوستم ناگهان زندگی را باز یافته و هماکنون به اتاقم وارد شده است. دوباره صدایش را شنیدم، نگاه زنده و درخشانی که به من دوخته بود و تبسم ملایم و دردناکش را دیدم. احساس کردم حکمتش وجودم را فراگرفته است. یانوش در اواخر مارس ۱۹۲۰ با کافکا آشنا شد، در یادداشتهای روزانه کافکا، راجع به مدت زمان میان ژانویه ۱۹۲۰ تا ۱۵ اکتبر ۱۹۲۱ چیزی نوشته نشده است. نخستین یادداشت بعدی کافکا نشان میدهد که یادداشتهای روزانه خود را به ملینا سپرده است. امکان دارد در این مناسبت، آن قسمتهایی از یادداشتهایی که مربوط به این دوران میشده، از میان برده باشد. پس از مرگ کافکا، ملینا یادداشتهای کافکا و همچنین نسخه پیشنویس رمانهای «امریکا» و «قصر» او را که به توصیه کافکا میبایست به من داده شود، برایم آورد. در قسمت دیگر یادداشتهای روزانه کافکا که آنها را در منزل والدین او یافتهام، مطالب مربوط به ملینا را تا ماه مه ۱۹۲۲ میتوان دنبال کرد. رابطه پر شور کافکا با ملینا که در ابتدا برای او والاترین سعادت به شمار میرفت، به زودی به پایانی غمانگیز منجر شد و من نامهای از کافکا در اختیار دارم که در آن به استغاثه از من میخواهد از ملاقات بعدی ملینا و او جلوگیری کنم. به این ترتیب، رابطه کافکا و ملینا، زمینه تیرهای است که گفتگوهای یانوش و کافکا در جلوی آن صورت گرفته است.»
ماکس برود تاکید دارد که گفتههای کافکا که در کتاب یانوش آمده است، اصیل و قابل اعتماد هستند. در این گفتهها، نشانههای مشخص سبک سخن گفتن کافکا، که چه بسا از سبک نوشتههای او نیز موجزتر و فشردهتر بود دیده میشود. برای کافکا مطلقاً محال بود چیزی بیاهمیت بر زبان براند. کافکا نیازی نداشت به اینکه به دنبال ابتکار و اصالت بگردد، چون هرگاه حرف عمدهای نداشت، ترجیح میداد ساکت بماند.
گوستاو یانوش در بخش انتهایی با نام «سرگذشت این کتاب» آورده است: «من رمانها و یادداشتهای خصوصی فرانتس کافکای نویسنده را نمیتوانم بخوانم، نه به این سبب که کافکا برایم بیگانه است بلکه به این سبب که بیش از حد به او نزدیکم… دکتر فرانتس کافکای زندهای که من میشناختم بسیار برتر از کتابهایی بود که دوست او دکتر ماکس برود از نابودی رهائیشان بخشید. عظمت و ثبات درونی دکتر فرانتس کافکایی که من به دیدارش میرفتم و افتخار قدم زدن با او را در پراگ داشتم چنان بود که هنوز هم تنها یاد سایه او کافی است تا مرا در هر خم خطرناک مسیر زندگیام همچون جانپناهی پولادین از گزند محفوظ بدارد.
انتشارات خوارزمی، اخیراً چاپ پنجم این اثر را در ۲۷۱ صفحه و با قیمت ۲۷۰ هزار تومان عرضه کرده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «کتاب نمیتواند جای جهان را بگیرد. محال است. هرچیزی در زندگی معنا و مقصودی دارد که هیچ چیز دیگری نمی تواند یکسره جانشین آن شود. مثلاً بر تجربه ات نمی توانی با واسطه شخصی دیگر تسلط پیدا کنی. این، درمورد کتاب هم صادق است. مردم سعی میکنند زندگی را در کتاب محبوس کنند همان طور که پرندهای خوشخوان را به قفس میاندازند ولی فایدهای ندارد. برعکس، از تجربههایی که در کتابها هست، فقط نظامی میسازند که قفسی است برای خود آنها و فیلسوفها فقط طوطیهای رنگین جامهای هستند در قفسهای گوناگون.»
نظر شما