فرهنگ امروز/ رضا داوری اردکانی:
۵- اکنون جهان در راه توسعه، نه با همت و به صرافت طبع بلکه ناگزیر به مدد اطلاعات و آگاهی دائم و البته با تکلف و بدون در نظر داشتن شرایط هماهنگی باید به زندگی خود صورت متجدد بدهد و پیداست که درک هماهنگیها و تناسبها میان شئون تجدد از عهده خردهای عادی بر نمیآید. به این جهت راه توسعه راه دشواری شده است شاید عقل اروپایی هم اگر در آغاز تجدد میخواست قدم به قدم با اطلاعات و برنامهریزی امور را سامان دهد کاری از پیش نمیبرد اروپای جدید به صورت یک ارگانیسم بوجود آمد (که جان آن، فرهنگ بود) و به این جهت جامعه متجدد هم در اوایل بیشتر رشدی شبیه به رشد یک ارگانیسم داشت. اکنون این ارگانیسم چاق و فربه شده و شاید احساس ضعف و پیری و احیاناً بیماری میکند. در مقابل بخش توسعهنیافته جامعه جدید که سراسر آسیا (به جز ژاپن و تا حدودی کره و چین) و افریقا و امریکای جنوبی را در بر میگیرد، به درجات از آهنگ و هماهنگی محروم است. زیرا نه انگیزه اروپای قرن شانزدهم و هفدهم و هجدهم را دارد و نه چشمانداز قرن هجدهم و نوزدهم اروپا، پیش رویش گشوده است البته سیاست گاهی داعیه وحدت بخشی دارد و مگر برای علم و فرهنگ قاعده و دستورالعمل وضع نمیکند؟ سیاست میتواند با فراهم آوردن امکانهای مادی کم و بیش به توسعه علم و فرهنگ کمک کند اما چون در عرض علم و فرهنگ قرار دارد و به آنها وابسته و نیازمند است از عهده هماهنگ کردن این شئون برنمیآید. وقتی سازمانها با هم هماهنگی ندارند و اصول مشترکی آنها را راه نمیبرد معمولاً از عهده کارهای عادی هم برنمیآیند اگر سازمانهای اداری و آموزشی و فرهنگی کارآمدی ندارند و وقت تلف میکنند یا تدوین و اصلاح برنامه درسی و سازمان آموزش و پرورش –و چرا نگوییم همه امور کشور؟- دشواریها دارد و .... از آنست که هریک در حصار خود محبوسند و با شئون دیگر کشور ارتباط سازوار (ارگانیک) ندارند. این وضع درون سازمانها را هم آشفته و ناهماهنگ و بیبازده میکند. مسئول این وضع کیست؟ هیچکس را نمیتوان مسئول نقصها و کمبودها و نارساییهای مدرسه و آموزش و مدیریت و آشفتگی در کارها و راهها و شهرها دانست و مگر این یا آن شخص و سازمان معین مسئول آلودگی هوای تهران، کم آبی کشور و ساختمان سازیهای بی رویه و افتضاح گاهگاهی (که به سرعت وسعت و افزایش مییابد) در کار و کردار سازمانهای اداری هستند؟ نمیخواهم بگویم که ما مسئول نیستیم یا دست روی دست باید گذاشت و در اندیشه تدبیر نباید بود. همه ما مسئولیم و حدود این مسئولیت را باید دریابیم و آن را به عهده بگیریم. ولی به نظر میآید که مسئولیت را دوست نمیداریم و به جای قبول مسئولیت، هرکس دیگری را مقصر میخواند، در حقیقت همه ما مسئول همه زشتیها و نارواییها و نارساییها هستیم و تا این مسئولیت را احساس نکنیم و آن را بر عهده نگیریم، آشفتگی همچنان دوام خواهد داشت و شاید شدت هم پیدا کند. احساس مسئولیت چگونه ممکن میشود؟ این پرسشی است که نمیدانیم مخاطبش کیست و از که باید پرسید. شاید همه مخاطب آن باشند و البته هیچ شخص و مقام معینی مخاطب خاص پرسش نیست زیرا یک پرسش انتزاعی و عام است پس همه میتوانند خود را مخاطب بدانند. اینجا درک پرسش از مسئولیت عین قبول آنست یعنی علم و عمل از هم جدا نیستند به قسمی که اگر خود را مسئول بدانیم از عهده طرح و حل مسائل برمیآییم و اگر مسئله را هیچ انگاشتیم ناگزیر آن را لاینحل میگذاریم. ما اکنون حتی نمیپرسیم چرا از کوششهای دراز مدت خود نتیجه نگرفتهایم و نمیگیریم و مثلاً نمیخواهیم بدانیم چرا ده سال کوشیدیم نظام آموزش و پرورش را اصلاح کنیم و نتوانستیم؟ چرا برای کاری که سازمانهای اداری، در یک یا دو روز باید انجام دهند گاهی ماهها و شاید سالها وقت تلف میشود چرا مشکل محیط زیست هر روز پیچیدهتر میشود و هزار چرای دیگر که اصلاً مطرح نمیشود و کسی به فکر پاسخ دادن به آنها نمیافتد. تقصیر این وضع را صرفاً به گردن دولت و حکومت نباید انداخت. دولت و حکومت ما هستیم یا لااقل حکومت و مردم حتی در جهان ناهماهنگ توسعهنیافته به کلی از هم جدا نیستند. ما مظهر زندگی عمومی هستیم و زندگی عمومی انعکاس جان و اندیشه ما در جهان بیرون است. جهان و آدمهایش به هم پیوسته و با هم متناسبند. در این شرایط توقع اینست که دانشگاه به مشکلاتی که در راه وجود دارد و به مسائل آینده توجه کند و به آنها بیندیشد یا لااقل بخشی از وقت و همّش را صرف طرح مسائل مهم کشور و جهان کند و بکوشد بر آنچه میگذرد نوری بیفکند و اگر نکوشد و بدون طلب و پرسش صرفاً در سودای افزایش آمار فارغالتحصیلها و تولید انبوه علم باشد گرچه این هم لازم است اما شاید برای فردای کشور بهترین خدمت نباشد. دانشگاه در صورتی چراغ راه کشور و راهگشای زندگی مردم است که پروای درک امکانهای آینده را داشته باشد نشانه این توانایی نیز طلب و پرسش و راهجویی برای آینده است.
۶- آیا ما که بیش از هشتاد سال است دانشگاه داشتهایم و داریم مشکلاتمان را میشناسیم و میکوشیم آنها را با کمک دانشگاه حل و رفع کنیم و آیا دانشگاه کوشیده است و میتواند و میخواهد مشکلات و مسائل کشور را بشناسد؟ ممکن است بگویند دانشگاه مرکز علم و آموزش و پژوهش است و وظیفه اصلاح امور ندارد پس تدبیر امور کشور را از دانشگاه نباید توقع داشت. این سخن تا حدودی و به اعتباری درست است و اما وقتی این سخن به صورت سطحیش در مقابل این رأی قرار میگیرد که دانشگاه باید با کوچه و بازار و زندگی مردم پیوند داشته باشد ممکن است توجیهی برای ناتوانی دانشگاه تلقی شود. به عبارت دیگر نمیتوان دور دانشگاه دیوار کشید و در حصار آن در پناه اشرافیت علم آسود. علم بخصوص علم جدید ، علم حل مسائل دنیای مردمان و ساختن و پرداختن وسائل تکنیک و رفع مشکلات و موانع زندگی عمومی است. دانشگاه اگر چشم از جهان زندگی و امکانها و روابط آن بردارد، بود و نبودش تقریباً یکی است. اگر سود مختصری از بابت آموزش داشته باشد به تدریج این سود هم کاهش مییابد. اروپای غربی و ژاپن و ایالات متحده امریکا هم کم و بیش با مشکل جایگاه دانشگاه دست به گریبانند. و احیاناً این نگرانی را احساس میکنند که مبادا دانشگاه در بازار منحل شود و به این جهت حق دارند که بگویند دانشگاهها باید به کار خود که دانش و پژوهش است بپردازند. آنها نمیگویند دانش از تکنولوژی و مدیریت و سیاست جدا باشد بلکه میخواهند تعلق علم به حقیقت که از قرن هجدهم نگران آن بودهاند حفظ شود و علم به کالای مصرفی و وسیله گذران هر روزی مبدّل نشود. امر مهمی که از آغاز تأسیس دانشگاه در اروپا مثلاً در اندیشه هومبولت مؤسس دانشگاه برلین و حتی در نزاع دانشکدههای کانت بحث را راه میبرد، ارتباط دانشگاه با فرهنگ و حفظ مقام معرفت فارغ از سودای سود بود. از آن زمان تا کنون این نگرانی همواره ادامه داشته و صاحبنظران اروپایی و امریکایی درباره دانشگاه و راهی که در آن میرود و به آزادی دانشگاهی و به شرف علم میاندیشیدهاند و هنوز هم میاندیشند. این نگرانی مغتنم را به کلی میتوان بر استقلال علم از سود حمل کرد ولی چون سودمندی علم فرع استقلال از سودای سود و زیان است و این معنی به آسانی درک نمیشود بهتر است که این وظیفه را به عهده اهل نظر و فلسفه بگذارند. آنها با علمی آشنایی دارند که در آن سودای سود و زیان وجود ندارد و میدانند که سود هر علمی چیست و در چه شرایطی علم سود میدهد و دانشمند از دانشطلبی سودای سود بردن ندارد اما پژوهندگانی که پژوهشهای تخصصی تکنولوژیک میکنند نمیتوانند و نباید بیمصرف بودن پژوهشهای خود را به این عنوان که علم شرف ذاتی دارد، توجیه کنند. اگر در اروپا و امریکا کسانی شعار حفظ حریم حرمت علم و آزادی دانشگاهی میدهند نگران دور شدن از فرهنگی هستند که علم و آموزش را زنده نگاه میدارد. آیا در این سوی جهان، که دانشگاه با زندگی بیگانه است و به گردش امور کشور کاری ندارد. باید عیناً شعار آنجا را تکرار کرد. آیا در اینجا باید دیوار موجود میان دانشگاه و بازار را بلندتر کرد تا دانشمندان صرفاً به پژوهشهای انتزاعی مشغول باشند و برای بالا رفتن آمار و ارقام مقاله بنویسند؟ به نظر میرسد که این دیوار را باید برداشت. زیرا وجودش برای دانشگاه و بازار هر دو زیانها دارد اما برداشتن این دیوار صرفاً به مدد فرهنگ میسر میشود و کسانی از عهده برداشتنش برمیآیند که صرفاً به نتایج و آثار سودمند علم نظر ندارند بلکه بیشتر به شرایط پیدایش و دوام علم میاندیشند.
۷- چگونه میتوان از فرهنگ استمداد کرد؟ آیا قاعدهای برای حل و رفع این چنین مسائل و مشکلها وجود دارد؟ و آیا وجود دیوار میان دانشگاه و زندگی یک عارضه فرهنگی و نشانه نقص و فتوری در فرهنگ نیست؟ دانشگاه یک جزیره جدا افتاده در نظم جهان تاریخی نیست بلکه در یک متن تاریخی فرهنگی پدید آمده است و لوازم تاریخی و فرهنگی دارد که باید با آنها ملازم باشد پس آن لوازم را باید شناخت و بسوی آنها رفت. این شناخت برای ما آسان نیست زیرا گرچه به جهان جدید مایل شدهایم، در آن ساکن نشدهایم. در جهانهای مختلف فهمها متفاوتند و درک تفاوت میان فهم قدیم و جدید آسان نیست اما به طور کلی میتوان گفت که شرط درک و فهم امور، در شرایط کنونی جمع کلی و جزئی یا درج جزئی در کلی است. ولی چه کنیم که در مرحله پایانی تجدد با غلبه مطلق تکنیک، میان کلی و جزئی جدایی افتاده و تمییز میان آنها چندان دشوار شده است که کمتر به اطلاق قضایا بر موارد میاندیشند و مگر نمیبینیم که در مناطق توسعه نیافته و در حال توسعه رسوم و دستورالعملهای جاری در جهان توسعهیافته بی چون و چرا اجرا میشود یعنی احکامی را که مربوط به اوضاع و زمان و متعلق به کشورهای معین است و هر چند در صورت ظاهر کلیت دارند به اوضاع و موارد خاص مربوطند مطلق و کلی میگیرند و به این ترتیب کلی و جزئی را با هم حفظ میکنند و با کلی تلقی کردن احکام تاریخی در جزئیات در پی جهان توسعه میروند.درست است که دانشگاهها از حیث ماهیت با هم تفاوت ندارند اما تحقق این ماهیت همیشه در همه جا به یک نحو نیست و هر دانشگاهی شرایط و امکانهای خاص دارد و برنامهها و وظایفش با توجه به این شرایط و امکانها معین و مدوّن میشود. دانشمند نباید در بند فایده علم باشد. در همه جا برنامه دانشگاه و نظام آموزش و پژوهش باید با گردش چرخ زندگی و زمان تناسب داشته باشد. اگر ژاپن و امریکا نگران باشند که مبادا دانشگاه در بازار منحل شود ما که دانشگاهمان پیوندی با بازار ندارد چه وجهی دارد که در آن نگرانی سهیم باشیم و مثلاً شعار بدهیم که علم کالای بازار سوداگری نیست. اکنون در همه جهان و بخصوص در کشورهای در حال توسعه پیوند میان فکر و زندگی ، قول و فعل، کلی و جزئی و گذشته و اکنون و آینده گسیخته است. جهان توسعهیافته با غرور و تکبر و با غفلت از تقدیری که برای علم و تفکر رقم میخورد در کار ساختن و تولید و انباشتن زرّادخانهها است. جهان در حال توسعه هم بیخبر از ناتوانی و فقر خود مدام حرف میزند و هر چه میتواند مصرف میکند و آنگاه نمیتواند با حسرت حرمان از مصرف روز را به شب میآورد. تفاوت میان جهانهای توسعه یافته و در حال توسعه در نسبتشان با فرهنگ غربی که فرهنگ کل جهان شده است و با علم و تکنولوژی است اما وجه مشترکشان اینکه در هیچیک از این دو منطقه چشمانداز آینده روشن نیست. یعنی جهان کنونی دیگر غایات دور ندارد و غایت بخش توسعهنیافتهاش رسیدن به مراحلی از توسعه است. اگر اروپا از ابتدا کم و بیش به نسبت میان علم و فرهنگ توجه داشته است و هنوز هم تا حدودی دارد (در اینجا فرهنگ به معنی آداب و عادات و رسوم نیست بلکه نیروی طلب و دانایی لازم برای جستجوی حقیقت و نزدیک شدن به کمال انسانی است). آسیاییها و افریقاییها فکر میکنند خود صاحب فرهنگند و تنها به علم و تکنولوژی غرب نیاز دارند. اینها دانشگاه را مستقل از فرهنگش میخواهند و گاهی میگویند آن را باید بر اساس فرهنگ خودمان استوار کنیم. اگر این سخن را از روی تأمل گفته باشند، در راهی قرار میگیرند که با توجه به فرهنگ خاص دانشگاه در جهان متجدد غربی میان دانشگاه و فرهنگ را پشتوانه علم و تحقیق قرار دهد. دانشگاه در هر جا که هست نباید بیپناه و غریب باشد و اگر چنین شود. علم مانند درختی که ریشه در زمین مداشته باشد پژمرده میشود. در نسبت با فرهنگ است که هر علمی در جای خود مینشیند و مردمان از آن بهره میبرند. علم جدید در جهان در حال توسعه نسبتی با فرهنگ ندارد و دانشمندان و اهل نظر در این جهان هم نگران این نسبت نبوده و به آن نیندیشیدهاند اما به نظر میرسد که این وضعی نمیتواند دوام داشته باشد زیرا علم بی فرهنگ نه علم پیش بینی آینده است نه علم قدرت. این علم از حد اکنون نمیتواند بگذرد و به آینده تعلق پیدا نمیکند. دانشگاه اگر نگران علم و آینده آن است باید نگران فرهنگ و زندگی آینده باشد. (و این را با منحل شدن دانشگاه در بازار و نگاه سوداگرانه به علم اشتباه نباید کرد) دانشگاهی که به آموزش اکتفا کند یا به حکم شهرت و رسم مقرر در جهان توسعهنیافته به پژوهش در مسائلی بپردازد که مسائل اینجا و اکنون نیست جایگاهی که شایسته نام دانشگاه باشد پیدا نمیکند. البته دانشمندانی که در مرز علم، پژوهش میکنند آزادند که در همانجا پژوهش کنند آنان بی مدد فرهنگ به آنجا نرسیدهاند اما همه پژوهشگران که در مرز علم نیستند و همه پژوهشها، پژوهشهای مرزی نیست پس دانشگاهیان و دانشمندانی که با مسائل کلی علم خود آشنایی دارند مسائل خاص پژوهششان را باید از فضا و هوایی که در آن با مردمان زندگی میکنند بگیرند و این فضا، فضای فرهنگ است به عبارت دیگر آنان باید به واسطهای که علم را با زندگی پیوند دهد، نزدیک شوند. این واسطه همان فرهنگی است که صورتبخش تعادل و هماهنگی در جامعه میشود. اصلاً شأن دانشگاه چنانکه اشاره شد صورت بخشی نظام جامعه و زندگی است. پس دانشگاه یک وجود فرهنگی است. ولی آیا دانشگاه در وضع کنونیش میتواند این وظیفه فرهنگی را انجام دهد؟
۸-بد نیست که یک بار دیگر به تصوری که از علم و دانشگاه داریم، بیندیشیم. تصور و درک رایج غالب در میان ما اینست که دانشگاه جای درس خواندن و متخصص شدن و تولید مقاله است ولی دانشگاه فقط درس نمیدهد و متخصص نمیپرورد. دانشگاه علاوه بر آموزش و پژوهش در مسائل تخصصی، باید ناظر زندگی مردم و شئون جامعه و سیاست کشور باشد و به وضع زمان و جهان و مخصوصاً به اینکه آموزش و پرورش و مدیریت و صنعت و کشاورزی و فرهنگ چگونه باید باشد بیندیشد و همواره فکر کند که کشور به کجا میرود و از علم چه بهرهای میتوان برد و علوم با یکدیگر و با جامعه چه ارتباطی دارند. به بیان دیگر دانشگاه باید علم را با فرهنگ جمع کند و با این جمع است که علم استحکام مییابد و کارساز آینده میشود و این کاری است که ما در دانشگاههایمان کمتر انجام میدهیم و به همین جهت دانشگاهها هم با زندگی مردم و با کار و شغل و فرهنگ و اعتقادات ارتباطی ندارند. البته کوششهایی شده است و هماکنون نیز میشود که این پیوند برقرار شود و خدا کند که مؤثر و کارساز باشد.
اینها که گفتم نه عیبجویی بلکه تذکری از سر درد و دردمندی است به امید فراهم شدن مقدمات نیل دانشگاه به جایگاه شایستهاش. دانشگاه باید چشمانداز آینده را بیابد و راه رسیدن به آن را نشان دهد. مگویید علم جهانی است و ما هم همان کاری میکنیم که دانشمندان و عقلای جهان میکنند. پیروی از عقلای جهان خوب است اما چرا ما نکوشیم که خود در عداد عقلای جهان باشیم. خردمندان و عاقلان آنانند که میدانند در هر وقت و هر جا چه باید بکنند و البته به خرد دیگران هم احترام میگذارند. یکی از اشتباهاتی که در کار دانشگاه ما رخ داده است اشتباه میان علم و سیاست علمی است یعنی سیاست علم را هم مثل علم جهانی انگاشتهاند درست است که علم جهانی است اما سیاست علم جهانی نیست بلکه دانشگاه در هر جایی باید معین کند که چگونه میتوان مسیر علم و پژوهش را با تاریخ و امکانهای تاریخی و روحی آنجا هماهنگ کرد. آموزش و پژوهش وظیفه هر دانشگاهی است اما آموزش باید مدام تازه شود. پژوهش هم به علم جان ببخشد. نوشتن مقاله خوب است و فضیلت دارد، ولی وقتی مقاله را برای ادای وظیفه اداری و موفقیت در مسابقه مرتبه و مقام علمی مینویسند، شاید مقاله نویسی قدر شایسته خود را از دست بدهد و کار به جایی برسد که مقاله را از بازار بخرند و صرف گرفتن مدرک تحصیلی و ارتقاء مرتبه دانشگاه ی کنند. پس اگر گفته شد که دانشگاه جایی نیست که در آن فقط درس بخوانند و مقاله بنویسند مراد انکار لزوم و اهمیت آموزش و مقاله نوشتن نیست بلکه تأکیدی است بر اینکه پژوهش باید زنده باشد و با تعلق خاطر به علم برای حل مسائلی که علم کشور با آنها مواجه است، صورت گیرد. اگر مقالههایی که نوشته میشود ارتباطی با صنعت و کشاورزی و مدیریت و آموزش و اخلاق و روح و جان و رفتار مردم کشور نداشته باشد و صرفاً به درد بالا بردن آمار و ارتقاء شغلی و دانشگاهی بخورد، مایه پیشرفت علم نمیشود. ما باید از دانشگاه مقاله نویس بگذریم و به دانشگاه مسئلهاندیش برسیم که در این صورت صاحب مقالات بهتری خواهیم بود. تکرار کنیم که حساب کسانی که در مرزهای علم پژوهش میکنند جداست و آنها را نمیتوان تابع برنامه علم کشور کرد. در کشور ما هم دانشمندان ممتاز وجود دارند ولی آن اندازه که ما در دانشمندی پیشرفت کردهایم در دانش پیشرفت نداشتهایم.
۹- تکرار میکنم علم را بازاری نکنیم اما آن را از زندگی هم جدا نینگاریم بلکه بیندیشیم که بهترین راه ارتباط علم و زندگی در شرایط کنونی چیست؟ شاید این مهم را هیچ سازمانی جز دانشگاه نتواند به عهده گیرد و انجام دهد. دانشگاه محل تأمل، تفکر و تحقیق در عین پاسداری از فرهنگ و دانش و پژوهش است و در این میان دانشکدههای علوم انسانی و اجتماعی وظیفهای بزرگ بر عهده دارند که متأسفانه بیشتر به صورت علم و علم و ادبی صوری مشغولند. دیگران هم قدر آنها را نمیشناسند و حق و وظیفهای برایشان قائل نیستند و این نشانه رکود و سکون است. دانشگاهها در غرب از دویست سال پیش تحولها را از سر گذراندهاند و در دهههای اخیر سیر تحولشان سرعت پیدا کرده است. ما هم باید دانشگاههای خود را با زمان هماهنگ کنیم و راه این هماهنگ کردن اینست که ببینیم نیازها و امکانهای دانشگاه ما چیست؟ دانشگاه باید بتواند در مورد مسائل مورد نیاز زمان تحقیق کند و نوری در افق آینده زندگی بتاباند.
اگر بگویند (و گفتهاند) کسی که بعضی از آثار و آراء ارسطو و ابنسینا و ملاصدرا و دکارت و کانت و هگل و هوسرل و هیدگر و جیمز و فوکو و ... خوانده است و با شعر و عرفان نیز آشنایی دارد چگونه میتواند به دانشگاه نگاهی پراگماتیست یا نزدیک به آن داشته باشد این سوءتفاهم عجیبی است شاید معترضان نمیدانند فلسفه چیست و پراگماتیسم چه میگوید و علم با فرهنگ و فلسفه چه نسبت دارد .من هرگز به دانشگاه نظر پراگماتیست نداشتهام و اگر داشتم از مقام تاریخی آن و لزوم نسبتش با گذشته و مسئولیتش در قبال آینده نمیگفتم. مسئله، مسئله پراگماتیسم نیست بلکه ماهیت تاریخی علم و دانشگاه و آینده زندگی در میان است. رعایت مصلحت و تعیین جای و وقت امور و کارها با پراگماتیسم و استغناء اشتباه نباید کرد. مصلحتاندیشی اگر در جای خود باشد نه فقط مذموم نیست بلکه ضروری و شرط عقل است و البته غفلت از گردش چرخ زمان را با یقین و اتقان اشتباه نباید کرد. اگر آموزگاران بزرگ بشر در جایی که نظر به ساحتهای والای وجود بشر بوده است، مصلتاندیشی را ناروا و بیوجه دانستهاند معنیش این نیست که همه در همه جا باید مصالح زندگی را فرو گذارند. زندگی عادی و نظام معیشت عمومی را عقل مصلحتبین راه میبرد و نگاه میدارد. پیداست که این عقل در راهی که به دین و هنر و فلسفه و بنیانگذاری تاریخ میرسد و البته در تشخیص غایات وجود بشر راهبر نمیتواند باشد اما وقتی به کار و بار مؤسسات و سازمانها میاندیشیم چگونه شأن اثرگذاری و کارآموزی و کارسازی و سودمندیش را از نظر دور بداریم؟ و بالاخره از پراگماتیسم طوری حرف نزنیم که گویی فسادش مسلّم و محرز شده است. خلاصه کنم علم جدید و دانشگاه شأن و مقامی در زندگی جدید دارند که آن را با مقام علم و مدرسه قدیم قیاس نباید کرد. دانشگاه امروز باید جان نقّاد و چشم باز مردمی باشد که راه توسعه اجتماعی، اقتصادی، تکنیکی را میپویند و اگر از عهده این کار برنیاید از ادای رسالت و مأموریت خود باز مانده است. ما از نقد بسیار حرف میزنیم اما حتی روشنفکران وقتی از نقد میگویند مرادشان مخالفت و موافقت با این یا آن سیاست است یعنی به جای نقد، حکم -و البته حکم سیاسی- میکنند. اینجا نقد علم و عمل و فرهنگ و وضع اداری و اخلاقی و اجتماعی و فرهنگی و آموزشی کشور به چیزی گرفته نمیشود و طالب و خریدار ندارد و اشتغال خاطر به سیاست و صدور حکم سیاسی چندان اهمیت دارد که مجال تأمل و تحقیق در اینکه جهان به کجا میرود و کشور چه گرفتاریهایی دارد و با آنها چه میتواند بکند و آیندهاش چه میشود باقی نمیگذارد. اکنون هیچکس به درستی نمیداند که این جهان دارد به کجا میرود و چه بر سر آن میآید آنچه میدانیم این است که آدمی به قدرتی دست یافته است که میتواند جهان موجود را در زمان اندک بسوزاند و نابود کند و عجبا که نمیدانیم این قدرت بشری در دست کیست. معهذا باید امیدوار بود که هنوز خردک خردی مانده باشد و خدای مهربان این بلا و مصیبت بزرگ که جهان قدرتمند اما بیاختیار را تهدید میکند، بگرداند. دانشگاه هم با این امید باید به آینده نظر داشته باشد و چراغی در راه توسعه کشور بدارد. البته اگر بشر کنونی میتوانست از راه توسعه منصرف شود، دانشگاه هم شأن دیگری پیدا میکرد. اما دانشگاه کنونی هر چند که کارگزار توسعه نیست باید راهنما و ناظر دلسوزش باشد. علم تکنولوژیک علم خاصی است که ما کمتر به ماهیت آن فکر کردهایم. این علم هم جایگاه و حریم والای علم آزاد از سودای سود را میخواهد و هم با کارسازی ملازمه دارد. دانشگاه به مدد فرهنگ میتواند و باید این دو میل و کشش مخالف را تا حد ممکن سازگار و هماهنگ سازد.
نظر شما