به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر یادداشتی از حجت الاسلام رسول جعفریان است که در ادامه می خوانید؛
چرا ما در مسیر علوم خودی، رو به بالا حرکت نمی کنیم و در یک خط مستقیم پیش می رویم؟
مقصود علومی است که عجالتا از آن خودمان است و در باره آنها، میراث مکتوب عظیمی هم داریم و بسیاری از آنها در طول هزاران سال به گونه پیش رفته که از نقطه نظر دانشی پیشرفت که نداشته، پسرفت هم داشته است.
سردرگمی های موجود در اندیشه های موجود جامعه ما ریشه در استفاده از گزاره های متعارضی دارد که دایما علیه یکدیگر و برای اثبات مدعاهایی متفاوت خود طی بیش از هزار سال بکار می بریم.
شاید در ابتدا، این کار ما را شبیه به مباحثات و گفتگوهای طولانی سقراط نشان دهد و این توهم را ایجاد کند که ما در حال پیشرفت برای رسیدن به گزارهای واقعی تر و مشترک هستیم. ولی به نظرم، در بیشتر موارد، و با توجه به محصولی که در اختیار داریم، این فقط یک توهم است که تصور کنیم مثل سقراط بحث می کنیم. این تفاوت در نبودن یک منطق و متد برای بحث علمی برای رسیدن به نقطه پیشرفت در انباشت معلومات برای کشف مجهولات و نشستن روی معلوم بعدی برای رسیدن به مجهول پسین است. دلایل دیگری هم مانند استفاده از روش های مجادله ای و اخلاقیات مربوط به آن وجود دارد که مجادلات ما را طولانی و تقریبا بی خاصیت کرده است.
همه اینها سبب شده است ما دایما علیه یکدیگر سخن بگوییم، اما به هیچ نتیجه روشنی و پیشرفتی نرسیم. در حوزه تاریخ اسلام که آن را با کلام درهم آمیخته ایم شاهدیم که افراد برای اثبات مدعاهای خود، از هر جایی از آن، موارد و شواهدی را اخذ کرده و علیه دیگری استفاده می کنند، استدلالهایی که تمامی ندارد. آن قدر استدلالها و استنادهای متعارض و به هم پیچیده از چند طرف عرضه می شود که هیچ کس برای خرد کردن طرف مقابل کم نمی آورد.
برای صلح با دشمن می شود به حدیبیه، به صلح در صفین، به گفتگوی امام حسین با عمر سعد استناد کرد و همزمان می توان به عدم سازش امام حسین با دشمن، به اصرار امام علی بر جنگ با اصحاب جمل و بسیاری از موارد دیگر پرداخت. در باره مصلحت اندیشی و کنار آمدن با آن هم داستان همین طور است. سر جمع، حس می کنیم این استنادها چنان کلاف در گمی شده که هیچ راه خلاصی از آن نیست و افراد با مطالعه کتابها، توانسته اند برای خط و ربط سیاسی خود مشتی اتفاق و استناد را دست و پا کنند و از آنجا که مشتریان هر جناح، حرفهای کُبَرای خود را می خوانند، از آن برای کشاندن جمعیت به این طرف و آن طرف بهره ببرند.
فکر می کنم در بسیاری از مسائل کلامی و سیاسی دیگر هم همین طور است. به سابقه تاریخی بر می گردیم. وقتی به سراغ استدلالهای کلامی تو در تو در باره قدیم بودن قرآن یا نبودن آن مراجعه می کنیم، در می یابیم که تا چه اندازه با استدلالهای متعارض روی دست هم بلند می شدیم و تجربه نوعی مجادله های بی سرانجام را تکرار می کردیم. استثنائاً آن بحث را رها می کنیم و در میابیم که آن مباحث هیچ خاصیتی نداشته و ما را به هیچ نقطه ای نرسانده است.
سوال این است: چرا این مباحث واین سبک از گفتگوهای بی سرانجام در میان ما تا این حد گسترده است. هزار بار رد یک فرقه و باورهای آن می نویسم و مرتب حرفهایی را تکرار می کنیم و باز از نو همان راه را می رویم. ما در گزاره های دینی ـ تاریخی، یا کلامی ـ دینی و مشابه اینها، گرفتار رفت و برگشت هایی هستیم که به نقطه فصل الخطاب منتهی نمی شود. انباشت علم پدید نمی آورد. ما را با مجهولات تازه «مسأله» و راه حل آنها آشنا نمی کند.
این مشکل باید به نوعی مشکل معرفتی که در دل این قبیل استنادها وجود دارد، بازگردد. شاید نبودن متد درست بحث، شاید ناصوابی سبک استدلال یا اساسا مشکل در اصل این گزاره ها سبب این وضع باشد. ظاهرا در بحث های فقهی ـ حقوقی، و آنچه نیاز عملی جامعه است، راه هموارتر است، اما در یک محدوده گسترده ای از مباحث کلامی از هر نوع آن، این کلاف سردرگم سبب نوعی رکود و رفت و برگشت بی نتیجه را در پی داشته است.
نظر شما