فرهنگ امروز/ محمد زارع شیرین کندی
مدرنیته طبیعتاً الزامات و اقتضائات خاص خود را داشت که یکی از آنها پیدایی طبقهای به اسم" کارگر" بود. وظیفه این طبقه کار کردن در مراکز صنعتی و کارخانجات تولیدی و تجاری و خدمت به سرمایه داران و صاحبان صنایع با کمترین اجر و مزد بود. باید دانست که طبقه کارگر دوره مدرن دیگر است و کارگر و دهقان و کشاورز پیش از دوره مدرن دیگر. کارگر صنعتی مدرن تحت نظام و قوانین سفت و سخت و به تعبیر ماکس وبر" آهنین" کار می کرد و از آن حس آزادی و رهایی و آرامش که کارگر و کشاورز پیش از دوره مدرن برخوردار بود کمترین بهرهای نداشت. کارگر صنعتی مدرن نه فقط جسم و بدنش بلکه روح و روانش نیز در قید قواعد و ضوابط مدرن قرار داشت، او حتی در گوشه ذهنش جایی برای آزادی و فراغت بال و آرامش خاطر نداشت. شاید به اعتباری بتوان گفت که توسعه و پیشرفت مدرن بدون" کارگر" و" مهندس" ممکن و میسر نمیشد. "کارگر" و "مهندس" دو الگو و نمونه انسان عصر جدیدند . هر دو در حال اندازهگیری، محاسبه، مساحی و تغییر و دگرگونی زمین و زمان برای ایجاد محیطی متناسب و سازگار با خواست ها و نیازهای انسان جدید اند. در نظر ارنست یونگر،" کارگر" در دوره مدرن مفهومی فراتر از طبقه ای خاص که مطمح نظر مارکس بود، دارد، و انسان در چارچوب تکنولوژی مدرن صرفاً به مثابه" کارگر" می تواند متصور گردد. از منظر تکنولوژی مدرن، انسان در مقام فاعل خودبنیاد، جهان را "منبع " انرژی برای سوخت و مواد کارخانجات و صنایع و ماشین آلات مدرن قلمداد میکند. انسان حتی از" منابع انسانی" سخن به میان میآورد، یعنی انسان ها نیز منبعی برای استفاده از نیرو و توان شان در جهت مصارف تکنولوژیک هستند.
یونگر چنین انسانی را" کارگر" می نامد و کار او را در" گشتالت تکنیک" معنادار می یابد و ارزیابی می کند. یونگر در همین ارتباط مفهوم "سلطه" و "نیست انگاری" را نیز به کار می برد. شخصیت "فاوست" در اثر مشهور گوته شبیه ترین شخصیت به "کارگر" مورد نظر یونگر است. "فاوست" نیز الگوی انسان مدرن است و شاید بتوان گفت" فاوست" گوته همان" کارگر" یونگر است. فاوست روحش را تسلیم شیطان می کند تا مانند خدای آفریننده همه چیز را از نو بیافریند. فاوست روحش را به شیطان می فروشد تا خدایی دیگر باشد و زمین و آسمانها را تسخیر و تصرف کند و مالک و صاحب آن ها باشد. فاوست، این مثال و قهرمان انسان مدرن ، ادعای خدایی می کند و خدای مسیحیت را کنار می گذارد تا خود "عمل" کند و خود" خلق" کند . او خود را مجهز به روش و تکنیک می کند تا استکبار و انانیت را به اوج برساند. فاوست زمین و اقیانوس و دریا و صحرا و حجر و شجر را مهار و دگرگون می کند، و راه ها و بندرها و کانال ها و سدهایی بزرگ می سازد. او شاخص و سرمشق توسعه در دنیای مدرن است. در یک کلمه، او جهان را تغییر میدهد. او برای رسیدن به اهداف خویش استفاده از هر وسیله ای را مباح می داند. در کار توسعه فاوست، کلبه محقر و سنتی زوجی پیر و مهمان نواز و مهربان و بخشنده در کنار ساحل نیز در امان نمی ماند. کلبه آن زوج پیر سد راه توسعه و پیشرفت فاوست است. فاوست به مردان نیرومندش دستور میدهد که آن کلبه باید از سر راه برداشته شود تا محیطی هم سان و یکدست و مدرن آفریده شود. این شیوه غیرمستقیم جنایت و شر را مارشال برمن " شیوه مشخصا مدرن شر و جنایت "میخواند. علی الظاهر در همه جای جهان، به گفته برمن ، "اجرای طرح ها و برنامه های منظم برای توسعه سریع عموماً به معنای سرکوب منظم توده ها بوده است... کار کشیدن از توده ها تا حد مرگ است - به قول فاوست" خون قربانیان جاری بود/ فریادهای شکنجه تن شب را می درید".
در غرب، متفکران سرشناس و برجسته دیگری نیز به این نکته تفطن جسته و تفوه کردهاند. ماکس وبر نظام اقتصادی جامعه سرمایه داری مدرن را" قفس آهنین"ی می بیند که ماهیت و شیوه زندگی انسانها را تعیین میکند. اشینگلر از "تمدن فاوستی" غرب سخن می گوید. مارکس، بنا به گزارش مارشال برمن، کارگران صنعتی را "انسان های جدید الولاده" نامید که" مانند ماشین آلات جدید آفریده دوران مدرن هستند" . او از ظالمانه بودن روابط طبقاتی در جامعه سرمایهداری سخن گفت و تصریح کرد که در درون آن بسا کودکان هفت ساله وجود دارد که پانزده ساعت کار میکنند و بسا دختران که بعد از یک شبانه روز کار بی وقفه جان می سپارند تا پیچ و مهره های نظام ستمگر سرمایه داری مستحکم باشد. مارکس کارگران را به امید دست یافتن به جامعه بی طبقه، به انقلاب بر ضد سرمایه داری فرامیخواند. از دیدگاه مارکس ، در جامعه بی طبقه هر انسانی می تواند قوا، استعدادها ، قابلیت ها ، علایق و خواست های خویش را بدون هیچ مانع و رادعی متحقق سازد. اما انتظار و آرزوی مارکس هیچگاه جامه عمل نپوشید و شاید تحقق اش در زمانه مدرن ممکن نباشد. زیرا دیدیم که در بلوک شرق کمونیست مسابقه توسعه و رقابت تسلیحاتی کمتر از بلوک غرب سرمایهداری نبود. میلیونها دهقان و صدها هزار کارگر در طی سال های حکومت استالین، با انگیزه توسعه، در روسیه قتل عام شدند. پس، از این حیث فرقی میان کمونیسم و آمریکائیسم و نازیسم و فاشیسم وجود ندارد.
با دور شدن تدریجی از انقلاب ۵۷ علی الخصوص با پایان یافتن جنگ در سال ۱۳۶۷ ، سازندگی و بازسازی کشور آهسته آهسته ذهن ها را به سمت مفهوم توسعه متوجه کرد. دولت سازندگی تحت نظر و راهنمایی اقتصاددانان لیبرال و معتقد به بازار آزاد، دولتی کاملا اقتصاد انگار، توسعه محور، تکنوکرات و بروکرات و در یک کلمه متجدد( مدرن) بود . اما تک ساحتی بودن این توسعه و توجه صرف به آن به اقتصاد و عمران و صنعت به زودی معلوم و عیان گشت. زیرا ابعاد دیگر توسعه مانند حوزه فرهنگ، سیاست، هنر ، کار و خانواده تا حد زیادی مغفول واقع گشته بود. اما مهمترین امر در این توسعه نامتوازن و نامتناسب، بی توجهی به طبقات تهیدست و قشرهای فقیر و آسیب پذیر و بروز نارضایتی ها و اعتراض ها از سوی آنان است. علی الظاهر بی توجهی های مکرر و در پی آن بروز اعتراض ها، خشم ها و شورش ها از پیامدهای ناخواسته یا خواسته همه توسعه های مدرن است. توسعه در همه جای جهان عملی متجددانه( مدرن) است. توسعه در همه جای جهان مدرنیزاسیون است. توسعه در هیچ نقطه ای از جهان عملی مانند اعمال پیش از مدرنیته غربی نمی تواند باشد . به دیگر سخن ، توسعه در همه جای جهان اندیشه و عملی" فاوستی" است، و این اندیشه و عمل پیش از مدرنیته غربی وجود نداشته است. اندیشه و عمل فاوستی طبیعتاً به نابودی حلبی آبادها، کوخ نشینی ها، حاشیه نشینی ها و چادرنشینی های فقرا و مساکین خواهد انجامید و فقر و بیچارگی و فلاکت را تشدید خواهد کرد. توسعه مدرن در همه جای جهان دوروی دارد : روی علم و تخصص و روی استثمار و استعمار، روی آزادی و روی سلطه، روی ارباب و صاحب کارخانه (بورژوا) و روی عمله و مستخدم کارخانه (کارگر).
اما نکته اصلی و مهم این بحث کوتاه آن است که باید اذعان کرد که در جامعه ما توسعه بر اثر همان روند شتابان و نامتوازن هیچگاه به مرحله حقیقی توسعه یافتگی در جهان نرسید . در وضع کنونی توسعه نیافتگی ، وضع طبقات پایین و نیازمند بسی بدتر از وضع همان طبقات در جوامع توسعه یافته است. دستکم در جامعههای توسعه یافته، کارگران و فقیران و زحمتکشان وضع و تکلیفی تا حدودی مشخص دارند اما در جامعه توسعه نیافته جایگاه و تکلیف آنان چندان مشخص و روشن نیست . زیرا هر آن ممکن است همه چیز تغییر کند، بیکار شوند، بازخرید شوند، اخراج شوند یا بازنشسته شوند. این به سبب ضعف، عجز، بی ثباتی و فقدان معیارها و قوانین محکم اقتصادی است. در جامعه توسعهنیافته هیچ چیز در جای خودش نیست. همچنانکه وضع و جایگاه علم و تخصص و تکنولوژی و دانشگاه و صنعت و پژوهشگر در جامعه توسعه نیافته نامعلوم است، وضع و موضع بیشتر قشرهای فرودست نیز همین طور است. در این جامعه کسی و چیزی در حیطه و حوزه کارکرد خویش قرار ندارد. قشرهای پایین جامعه نیز مانند سایر طبقات و طیفهای مختلف اجتماعی در عرصه و پهنه خاص خویش کار و عمل نمیکنند و مثل بقیه سردرگم و سرگردان اند . امروز از اینجا به آنجا میروند و فردا از آنجا به جایی دیگر. شاید بتوان گفت که ظلم و بیداد و مصیبت و اختناق در جامعه توسعه نیافته بسیار بیشتر از جامعه توسعه یافته است. افق جامعه توسعه نیافته برای همه قشرهای اجتماعی تیره و تاریک است ، و آینده چندان روشن و نوید بخش و امیدآفرین نیست . از همین روی، روح ها خسته و افسرده اند.
نظر شما